راستش هنوز به آن لحظة باشکوه و خوشایند «نشستن و دوختن خشتکهای شلوارهام» نرسیدهام!
پن: دیروز در چندقدمیاش بودم که باز چیزی پیش آمد و بیخیال شدم.
وای چقدر این مطلب بامزه بود :))))) یه خاله دارم از این اتفاقا زیاد براش پیش میاد، من اما به همچین مرحلهای هنوز نرسیدم :))
خیلی عالیه که نرسیدی! هرموقع شلوار جدید میخرم، اول به این قضیه فکر میکنم!! شاید هم چون بهش فکر میکنم سرم میاد! :))))
وای چقدر این مطلب بامزه بود :)))))
یه خاله دارم از این اتفاقا زیاد براش پیش میاد، من اما به همچین مرحلهای هنوز نرسیدم :))
خیلی عالیه که نرسیدی! هرموقع شلوار جدید میخرم، اول به این قضیه فکر میکنم!! شاید هم چون بهش فکر میکنم سرم میاد! :))))