زیستن برای فهمیدن

من و آلفونسو، تا ساعت‌های اولیة شب، در دفترکارمان مجاور سالن تحریریة ال‌ارالدو، مثل دانش‌آموزان ممتاز می‌نوشتیم؛ او سرگرم مقاله‌های معقولش و من مشغول یاددژداشت‌های نامنظم. اغلب از این ماشین‌تحریر به آن ماشین‌تحریر تبادل نظر می‌کردیم. صفت به هم قرض می‌دادیم، درمورد اطلاعات دوطرفه با هم مشورت می‌کردیم؛‌ تا آنجا که در بعضی موارد، مشکل می‌شد فهمید کدام پاراگراف را کی نوشته است [1]

ص 136

1. فکر می‌کنم یکی از شیوه‌های زندگی مطلوب و دوست‌داشتنی، که در واقع دلم به‌شدت برایش پر می‌کشد [2]، همین است! به‌نظرم انسان باید خیلی از لحاظ مادی و غیرمادی، درویش‌گونه/کولی‌وار باشد که فقط به هدف و علاقه‌مندی‌اش برسد. جالب اینجاست که مارکز، در این برهه از زندگی‌اش، مجرد بوده و زیر سی سال. مشتاقم بخوانم و جلوتر بروم تا بفهمم بعد از ازدواج و بچه‌دارشدن، چطور امرار معاش می‌کرده و خانواده‌اش را می‌چرخانده و همچنان نویسندة قهاری باقی مانده. حتی اگر استعداد شگرفی هم داشته، برای مارکزبودن،  تلاش پایاپای و فارغ‌بودن از دغدغه‌های روزمره بسیار ضروری است.

2. قاعدتاً قرار نبود اینطوری بشود ها! (دقایق آخر اپیسود 2  و 3، فصل سوم شیاطین داوینچی)


Image result for da vinci's demons season 3 episode 2

[1]. زیستن برای بازگفتن.

[2]. البته برای زندگی بعدی؛ چون الآن دیگر تا حدی که دلم بخواهد جا افتاده‌ام و می‌توانم خودم را در آغاز راه مطلوب دیگری بدانم که کمی هم مشابه است با آن یکی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد