ماجرای فیلم ناگهانی

با این اندک گیجی، عهد کردم روی کارم متمرکز شوم؛حتی اگر نتیجه اش اندک باشد. ناگهان منظره شگفت انگیز حیاط بزرگ و پر از گیاه خانه ای نیم متروک توجهم را جلب می کند و مرد جوانی که خسته و با لباس خیس از عرق، دروازه را برای ورود می گشاید؛ کسی به پیشوازش نمی آید، سگی تشنه را آب می دهد. وای چه عمارتی! 

وسایل اتوکشی را می آورم.

از آنجا که سگ زنجیر شده، پس خانه ساکنانی دارد. عاشق آن منظره ها و فضایی شدم که انگار داستان را در دی امریکای لاتین روایت می کنند و مرد پشت میز، با موها و چشمان و سبیل تیره، گویا قصد دارد تاییدش کند. اما لهجه های بریتانیایی و بعدتر آن منظره انگلیسی کنار دریا ... چیزی مشخص نیست.

خانه با آن کثیفی و درهم ریختگی اش همچنان دلم را می رباید. جان میدهد برای تمیزکردن و در آن ساکن شدن یا دست کم سفر کوتاه اکتشتفی در اتاقها و بین وسایلش.

وااای که بعد از تمیزشدن چه شد!!

فقط مرد را شناختم که در فیلمهای " لاو، رزی " و "من پیش از تو " هم بازی کرده.

شب در دل تاریکی زن میرسد و ظاهرا خودش را از مرد جوان پنهان می کند. به اتاقش رفته و سگها هم رام به دنبالش! بهشان اخطار می کنم اگر فیلم ترسناک باشد یک لحظه از آن را نخواهم دید.

وااای ریچل وایز خوشکل! و روز در نور آفتاب و بعدتر پشت میز بزرگ پرجمعیت ناهار، همه چیز آرام و به دور از ترس و خشونت است. خب، پس نباید ترسناک باشد.

اوه یادم رفت، سرجورا مورمونتمان هم در فیلم حضور دارد.

هنوز اتو را روشن نکرده ام ولی دیگر آنقدر تمرکز ندارم که فیلم را رها کنم و بروم دنبال کارم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد