دکترها اشاره کردند هنوز وقت جداکردن دستگاه نرسیده!

ته‌ماندة وفادار یکی از شمع‌های سبز ملونی‌ام را روشن کردم (سلام پرکلاغی جان! یکی از شمع‌هایی که اول تابستان همراهت خریدم)، عود لیمویی را هم، دوتا اتاق کوچک را جارو کردم و می‌خواهم آهنگ بگذارم تا بنشینم روی عرشة کشتی دزدان دریایی‌ام (سلام خوخو!) و آن کلاسور خوشکل مربوط به 6-7 سال پیش را مرتب کنم.

چندروزی است که تکلیفم با بیشتر کاغذهای توی آن روشن شده. دیگر مرده‌اند. آخرین نفس‌ها را هم مدتی پیش کشیده‌اند. نباید جنازه دور خودم جمع کنم.

او اوع! الآن مامان جان زنگ فرمودند قرار است برویم بیرون.

کلاسور جان منتظرم بمان!

روزبعدش‌نوشت: اوه نه! دیشب کلاسور را باز کردم و متوجه شدم شاید همان 2-3 سال پیش، موارد اضافی دور ریخته شده‌اند. بیشتر چیزهایی که در آن نگه می‌دارم خیلی ضروری‌تر از این حرف‌ها هستند. دورریختن؟ فکرش را هم نباید بکنم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد