_ هنوز هم میشود با پائولو کوئلیو ارتباط برقرار کرد، از خواندن آثارش لذت برد و چیزهای جدیدی یاد گرفت یا شاید درمورد بعضی موارد روزمره بیشتر فکر کرد، جور دیگری به آنها نگاه کرد ...
ساحرۀ پورتوبلّو میخوانم!
_ آخرین کتاب مجموعۀ آن شرلی را هم خواندم و خیالم راحت شد. ریلا و بزرگ شدنش خیلی خوب بود. سوزان و داک هم عالی بودند. حیف شد اونا خیلی کمرنگ بود. جا داشت بیشتر مطرح شود. حتی شاید کارل مردیت، یا پدر و مادر ناتنیاش. مری ونس هم روی اعصاب بود و جذابیتهای جلد قبلی را نداشت. ماندِی دوستداشتنی هم <3 <3.
مونتگمری قلم چندان قویای ندارد و، با ایجاد پیچیدگی و آفرینش سبک و سیاق جدید، در کنار غولهای ادبیات نمیایستد. اما برای گوشهای از دنیای من بس است. برای آن گوشۀ چشم و دلم بس است که از بین روزمرگیها و گاه تلخیها، نور امیدی بتاباند جلوِ پایم و منتظر درخشش دوبارۀ خورشید نگهام بدارد.
_ ترجمه و ویرایش کتاب مشکل داشت. جایی Warsaw را نوشته بود وارساو! و جایی ورشو (که البته دومی درست است). اما از حق نگذریم، موارد خوبی هم دیده میشد: بهنظرم در برگرداندن نامی که والتر روی ریلا گذاشته بود، هنر به خرج دادند: «ریلای-ما-ریلا (Rilla- my- Rilla)».