ماتیا فریاد کشید:
-آهای شپشوها! یه لحظه بیاین ببینم. فراموش کردین پول بلیتتونو بدین.
منشی اعتراض کرد:
-از کی تا حالا گربهها بلیت میخرن؟
شمپانزه با قدرت فریاد کشید:
-رو در نوشته: «ورودی 2 مارک»، هیچجا ننوشته «گربهها مجانی بیان تو»! یا 8 مارک بدین یا برین گم شین!
منشی گفت:
_میمون خانم، فکر میکنم ریاضیتون خیلی قوی نباشه.
کلنل غرغر کرد و گفت:
-دقیقاً همون چیزی که من میخواستم بگم! دوباره حرفو از دهنم قاپیدی!
ماتیا دوباره هشدار داد:
-بل، بله، بله. یا پول میدین یا گورتونو گم میکنین.
زوربا از آن طرف گیشۀ بلیتفروشی از جا جست و در چشمام شمپانزه خیره شد و همچنان خیره ماند تا زمانی که ماتیا پلکهایش را بههم زد و شروع به گریه کرد.
شمپانزه با ترس و شرم گفت:
-آره، درحقیقت، شیش مارک میشه. هرکسی اشتباه میکنه.
زوربا بدون اینکه نگاهش را از او بردارد، یکی از چنگالهای دست راستش را بیرون آورد و باآرامش گفت:
-خوشت میاد ماتیا؟ نُهتای دیگه هم دارم! یهکم فکر کن که اگه اونا رو تو کَپَل سُرخت فرو کنم چی میشه!
شمپانزه که تظاهر میکرد آرام است، تسلیم شد و گفت:
-ایندفعه یه چشممو میبندم. میتونین برین.
سه گربه باغرور دمهایشان را عَلم کردند و در هزارتوی راهروها ناپدید شدند.*
ص 31-30
***
_امروز، توی اینستاگرام، نمیدانم چطور شد چشمم به پست کتابی یک مروارید بامزه افتاد. از کتابی نوشته بود که مدتها چشمم بهش میافتاد ولی هیچوقت نشده بود بروم سمتش. خواندنش را اکیداً توصیه کرده بود و یادم آمد تا مدتی پیش حتی اسم کتاب را بدون علامت ساکن روی آخرین حرف اولین کلمهاش میخواندم و فکر میکردم باید موضوعی جنگی یا سیاسی داشته باشد. ولی حالا، با آن ساکن و تعریفهای مرواریدی، بهنظرم باید حتی تخیلی باشد!
نزدیک ظهر هم رفتم آن کتابفروشی که نباید اصلاً میرفتم! برخلاف ظاهر گندهاش، پروپیمان نیست. کتاب را نداشتند.
_ عوضش چند کتاب را تورق کردم. ملاقات عجیبی هم با کتابدزد داشتم. یکی اینکه تا حالا از نزدیک ندیده بودمش. دیگر آنکه کتاب حجیمی است و چه نثر قشنگ و کِشندهای دارد! ولی خب، حجیم است. باید با دقت به سمتش شیرجه بزنم.
_ بالاخره نوبت خواندن آخرین مجلد آن شرلی رسید. کتاب را از نیمه گذراندهام. مثل بیشتر کتابهای قبلی این مجموعه، به مسائل چاپ، و اندکی هم ترجمه، ایرادهایی وارد است. در این جلد، یک جا warsaw را وارساو نوشته و بار دیگر ورشو. در زبان ما دومی درست است.
_ غول بزرگ مهربان (: رولد دال) تمام شد. کتابی شیرین و دوستداشتنی است. غولی حرف زدن هم از آن بامزهتر! اگر آن را وقتی میخواندم که سنم خیلی کمتر بود، حتماً دوست داشتم جای سوفی باشم.
*جوجهمرغ دریایی و گربهای که به او پرواز آموخت، لوئیس سپولودا، ترجمۀ علیرضا زارعی، نشر هرمس (کتابهای کیمیا)