عاشقی در اردیبهشت

اولِ عاشقی رو دوست دارم. اول فکر می کردم مثل کتاب قبلی نویسنده، که نیمه کاره موند، طوری باشه که باید باحوصله و صبر بخونمش. چون مثل باقی کتابای موردعلاقه م پیش نمیره و ... اما خوب بود. روال خودش رو طی کرد موقع خوندن. زود تموم نشد. اما نیمه کاره نموند و خاطرۀ خوبی از خودش به جا گذاشت.

ابتدا و میانه ش برای من با انتهاش و طرز به پایان بردنش متفاوت بود. هر کدوم حال و هوای متفاوتی داشت. البته تا وقتی کتاب رو تموم نکردم، همچین حسی نداشتم. از این جهت متفاوت بودن که فکر نمی کردم وقتی کتاب تموم بشه همچین احساسی به کتاب در من به وجود بیاد. تا وقتی به آخرای کتاب نرسیده بودم، نمی تونستم بگم:

تمام «ماجرا»، اگر دنبال ماجرا باشین، همون اتفاق آغازین _حضور غریبه_ و اتفاق نهایی _عکس العمل زن و شوهر به این حضور_ هست. اونچه توی صد و خورده ای صفحه، بین این دو ماجرا اتفاق میفته، تمام در خود رفتن ها، مرور بعضی خاطرات، حدس و فکر ها، ... همۀ این ها که در سر زن می گذره و هرچی از دید اون روایت می شه، اصل قضیه همین هاست. کلارا و تأثیرش از دور بر زندگی زن، نقشی که تو زندگی هم داشتن _با اینکه خیلی کم ازش صحبت می شه_ مثل قلم موی کلارا طرح هایی روی داستان می زنه و بهش وجهۀ تازه ای می ده.

مسئلۀ بعدی اینه که فکر می کنم بهترین زمان برای خوندن این داستان همون دهۀ 30 و 40 زندگی باشه.

و مسئلۀ مهم دیگه قلم و تسلط مترجم خوب کتاب هست که واقعاً جای تقدیر داره.

* اولِ عاشقی، یودیت هرمان، ترجمۀ محمود حسینی زاد، نشر افق.

** این کتاب رو پرکلاغی بهم امانت داد ^_^

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد