کشف و شهود در فضای همیشه مرموز کافه فرانسه هم خیلی خوب بود. جایی که سالها از کنارش رد می شدی و هربار می خواستی بروی ببینی آن تو چه خبر است و نمی شد و فرصت نبود و ...
از کتاب فروشی نشر افق هم متشکرم که یکی از ویترین هایش را مثل جزیرۀ گنج آراسته بود. کپه ای خاک در وسط ویترین و حتی بعضی کتاب ها هم با لایه ای از خاک پوشیده شده بودند، سکه های طلا و دست اسکلت بیرون آمده از گور و ...
آدم وسوسه می شود گوشه ای از خانه را ... یعنی بروم توی کارش؟ (خنده های شیطانی اژدهای درون!)
بهتر از این نمی شد عکس بگیرم، چون هم من حرفه ای نیستم هم جهت تابش خورشید طوری بود که لاجرم سایه مان روی ویترین می افتاد.
18 اسفند 94
*این ماجرای اسفند گذشته است که منتشرش نکردم. یادم رفت. ولی حیف است روی تاروپود قالیچۀ پرنده م نقش نبندد