قلب اسفند

بالاخره صاحب باغ مخفی شدم! دیروز به آن کتاب فروشی 30%تخفیف دار سر زدم که پیدا کردن ورودی اش چندان آسان نبود. بین دو کتاب فروشی دیگر، راه پلۀ بسیار باریکی بود که تا خیلی به آن نزدیک نمی شدی، نمی توانستی ببینی ش. به قول پرکلاغی جان؛ عین مکان های هری پاتری! عنوان های کتاب هایش هم زیاد نبودند. اما برای کسی که تعدادی از این کتاب های خوب تازه-چاپ نشر چشمه بخواهد، جای خوبی است، و البته چند مورد دیگر که یادم نیست. باغ مخفی را هم، با اینکه چند ماهی است خیلی دوست دارم بخوانمش، به علت ارزان درآمدنش خریدم. چون کتاب نخوانده زیاد دارم و نمی خواستم قانون شکنی کنم.

کشف و شهود در فضای همیشه مرموز کافه فرانسه هم خیلی خوب بود. جایی که سالها از کنارش رد می شدی و هربار می خواستی بروی ببینی آن تو چه خبر است و نمی شد و فرصت نبود و ...

از کتاب فروشی نشر افق هم متشکرم که یکی از ویترین هایش را مثل جزیرۀ گنج آراسته بود. کپه ای خاک در وسط ویترین و حتی بعضی کتاب ها هم با لایه ای از خاک پوشیده شده بودند، سکه های طلا و دست اسکلت بیرون آمده از گور و ...

آدم وسوسه می شود گوشه ای از خانه را ... یعنی بروم توی کارش؟ (خنده های شیطانی اژدهای درون!)

 بهتر از این نمی شد عکس بگیرم، چون هم من حرفه ای نیستم هم جهت تابش خورشید طوری بود که لاجرم سایه مان روی ویترین می افتاد.

18 اسفند 94

*این ماجرای اسفند گذشته است که منتشرش نکردم. یادم رفت. ولی حیف است روی تاروپود قالیچۀ پرنده م نقش نبندد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد