دختر بخت

1. گاهی اتفاق هایی می افتد که نمی دانی مرغ آمین، در لحظۀ مقتضی، از بغل گوشَت رد شده یا کائنات به بخشی از مجموعه اش تکانکی داده یا ... چیزی را مقابل چشمانت می بینی که چند روز پیش، بی هیچ امید و نشانه ای در دنیای واقعی، به آن فکر می کردی.

یکی از سال های مرحلۀ گذار، من و دوستم مجذوب داستان [انیمیشنی] شده بودیم که از تلویزیون پخش می شد. اسمش زمزمۀ گلاکن بود و نقاشی های بامزۀ ثابتی داشت. من و روجا چند ماهی بود دنبال نقاط مشترک کوچک می گشتیم و از صمیمیتی که با یافتن هر نقطه بینمان پررنگ تر می شد (یا دست کم خودمان اینطور فکر می کردیم) سرخوش می شدیم. یادم نمی آید بین دوستان دیگرم کسی نام این انیمیشن را برده باشد. برای همین، گاه گاهی درموردش حرف می زدیم.یادم نمی آید چطور و چرا منِ عاشقِ همان یک ساعت برنامۀ کودک که سهمیۀ هر روزمان بود، بیشتر بخش های این انیمیشن محبوبم را از دست دادم! چون چیز زیادی از آن درخاطرم نیست. فقط به خاطر دارم تعدادی آدم بودند که در قایقی گرفتار سیل سرگردان بودند و ...


2-3 روز پیش، به این فکر می کردم که ای کاش این انیمیشن را دوباره می دیدم. به کتابی فکر می کردم که ممکن است انیمیشن را از روی آن ساخته باشند، اینکه من حتی نامش را نمی دانستم و هیچ، هیچ نشانه ای نبود!

و چند ساعت پیش، بین جستجوهایم برای انتخاب کتاب خوب و مناسب حال و هوای این روزهام، به نام غافلگیر کننده ای برخوردم:

باتوجه به متن وسوسه کنندۀ پشت جلد و اینکه نشر مرکز چاپش کرده، آن را برداشتم. اما برداشتنش منجر شد به خریدن کتابی دیگر، جلد اول آن:

ای همه چی! ازت متشکرم!!

_ کتاب جدیدی از نویسندۀ محبوبم، نویسندۀ کتاب های باریک و نحیف درگیرکننده و تأثیرگذار، لوئیس سِپولوِدا، برداشتم. به امید اینکه متن و ماجرا و ترجمه اش مطمئن باشد.

_ بین کتاب ها، ترجمه ای از The giver نازنینم پیدا کردم که با نام مأمور خاطرات چاپ شده. کمی تردید کردم اما چند خط که خواندم مصمم شدم برش دارم. از نثرش خوشم آمد. Giver (عنوان شخص منتقل کنندۀ خاطرات) را دهشگر ترجمه کرده. هممم، با واژۀ بخشنده در این جایگاه چندان ارتباط برقرار نکرده بودم، نمی دانم این برابر جدید چطور خواهد بود برایم.

2. این شمارۀ دو را یادم رفت! قبل از کامل کردن این متن، نشستم پای اعلام نتایج استیج و کمی هم تحت تأثیر احساساتشان قرار گرفتم و 4 داور را در ذهنم تحلیل می کردم. نتیجه این شد که یادم نمی آید اینجا قرار بود چه

یادم آمد!

2. برنامه های باکس آفیس-طور یا متن های مرور داستان فیلم ها و سریال ها برایم هیجان انگیز است. به من امکان خیال پردازی درمورد داستان و کنش شخصیت ها و گاهی حضور شخصیت های بیشتر احتمالی و فضاسازی و ... می دهد. گاهی هم پایانی سرسری در ذهنم برای داستان ها در نظر می گیرم. بعد، وقتی پیش بیاید که فیلم را ببینم، با تصویری کلی که در ذهنم برجا مانده مقایسه می کنم (نه لزوماً با یادآوری جزئیات ساختۀ خودم) و درمورد آن قضاوت می کنم. بیشتر اینکه چه انتظار داشتم و چه شد.

* اسم کتاب ها جام گمج و زمزمۀ گلاکن است، نوشتۀ کارول کندال. البته من گمج را طوری خواندم که کلمه ای گیلکی شد! ولی تلفظ درستش Gammage است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد