طرد کردن .. طرد کردن ...

1. [لبۀ پرتگاه] را همینطوری و بدون برنامۀ قبلی شروع کردم به خواندن.  موضوع داستانش طغیان های نوجوانی بود که به کانون اصلاح ختم می شود. بیشتر فضای داستان در همان کانون می گذشت و فقط به گذشته و سرنوشت شخصیت اصلی پرداخته شده بود. با توجه به حجم کم کتاب، ایراد چندانی نداشت. ته داستان هم، به شکل بازی، باز بود؛ نویسنده درمورد این طرح مؤخره ای نوشته.

خوبی داستان به نظر من این بود که بابت اشتباهات نه چندان بزرگ و فاحش شخصیت اصلی ناراحت نشدم و سرزنشش نکردم. به نظرم خیلی طبیعی آمد همه چیز. با اینکه تقریباً تمام کتاب درمورد یوخن بود، نویسنده چندان وارد دنیای درون ذهن و احساسات او نشده بود. ولی من می فهمیدمش.

2. گودریدز واقعاً اینطوری است؟ من گاهی دلم می خواهد کتاب تکراری بخوانم ولی اگر بخواهم گزارشش را وارد این سایت کنم، خواندن های قبلی مرا نادیده می گیرد!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد