ماه پیش، با ذوق و شوق از یافتن جلد اول مدارصفردرجه، برداشتمش و بلافاصله شروع کردم به خواندن. اما پیش نمی رود. نمی دانم چرا خواندنش برایم جذابیت ندارد. شاید هم «الآن» برایم جذابیت ندارد.
چه سال ها که از دور می دیدمش و منتظر فرصتی بودم برای خواندنش. بیشتر وقت ها در قفسۀ کتابخانه ها نبود و همیشه یک چشمم منتظرش بود. همیشه فکر می کردم خواندنش حماسه ای باشد در حد خواندن کلیدر. اما الآن برایم اینطور نیست. شاید خیلی دیر رفتم سراغش. شاید باید همان سال های اوج خواندن نثر داستانی فارسی دست می گرفتمش.
چیزی شده بین دیر اقدام کردن و «حالا وقتش نبودن»؛ باوجود احتمال دیر شدن، می شود خواندش ولی انگار الآن زمانش نیست.
با همۀ این ها، مردّدم ادامه دهم یا رهایش کنم!
شاید عصر یا فردا تصمیم گرفتم.