موقعیت رینیرا

پاستیل‌های بنفش تمام شد و من عاشق کرنشا شدم، و البته جکسون عزیزم. آنجا هم که رابین سعی داشت سطل‌آشغال محبوبش را جای گیتار پدرش بفروشد دلم شرحه‌شرحه شد.

کتاب‌های خوب کودک و نوجوان خیلی به‌درد بزرگ‌سال‌ها می‌خورد و بهتر است خوانندگانش فقط کودک‌ونوجوان نباشد.


پریشب که اپیسود جان لاک و پدرش را دیدم، یادم افتاد چند سال پیش میوشان به این ارتباط اشاره کرده بود؛ که ذهنش را درگیر کرده. و به این فکر کردم که ما چرا و چطور و چقدر این چیزها را فراموش می‌کنیم؛ شاید هم عمداً فراموش می‌کنیم چون امید داریم درمورد ما قضیه فرق داشته باشد. مثلاً میوشان اعتقاد دارد، در این رابطه، خودش انتخابگر بوده و کنترل اوضاع را در دست داشته است اما متأسفانه آخرش سر نخ رها شد و افتاد توی چاه ویل.

فکر کنم باید سرال یا کتابی هم موجود شود که به «موارد بعدتر» هم به‌خوبی اشاره کند و ما آویزه‌ی گوشمان کنیم؛ مثلاً خط وراثت در خانواده. فعلاً میوشان فکر می‌کند در موقعیت «رینیرا» قرار دارد!

دروغ زمستانی

در آستانه‌ی کاری هستم که عقل و مشاوره‌ها و البته شیاطین می‌گویند درست است، اما دلم به آن راضی نیست.یکی از نارضایتی‌هایم بابت «وسیله» است که هدف را مثلاً توجیه می‌کند و دیگری دلسوزی احمقانه و بی‌حاصل؛ مدام باید این بی‌حاصل‌بودن را برای خودم تکرار کنم بتوانم قدری این شیوه را بپذیرم. مثلاً دیشب خیلی واضح یادم آمد که بودن/ نبودن من در کنارش خیلی راحت علی‌السویه است؛  درصورتی‌که حضورم برای خودم فشارهای چندجانبه‌ای دارد که فقط بابت دلیل ذهنی  و عاطفی بی‌تأثیری هر بار تحملشان می‌کنم. اتفاقاً با کنارگذاشتن من قصد بدی هم ندارد؛ پذیرفته که راه خودش است. اما وقتی من خودم را قاتی می‌کنم و وسطش کم می‌آورم، چه‌بسا برخورنده‌تر می‌شود و خودم هم داستان جدیدی برای سرزنش خودم پیدا می‌کنم.

مثلاً من قصد کرده‌ام چه چیزی را عوض کنم؟ بعدش، تا کجای کار می‌توانم همراهی کنم؟ آیا بار تغییری را که به‌وجود می‌آورم، تا آخرش، به دوش می‌کشم یا امکان دارد طرف را وسط راه رها کنم؟ دیگر اینکه من چقدر از مسئله را می‌خواهم یا رواست که تغییر دهم؟ آن قسمت‌هایی که تغییر نمی‌کنند یا درست نیست عوض شوند چقدر می‌توانم باهاشان کنار بیایم؟ مثلاً با خاله‌سوسکه!

پس بهتر است خودم را وارد چالشی نکنم که یا به خودم زخم می‌زند یا به دیگری.

برای همین، ظاهراً باید دروغ بگویم.

و شاید داستان دیگری از همین‌جا آغاز شود.

کومبایا!

این ورزش برای من حکم جزیره را برای جان لاک دارد؛ تقریباً هر چیزی در آن خوب می شود و مرا برای حفظش مصمم تر می کند!

Image result for ‫جان لاک لاست‬‎