آمدم چیزکی بنویسم، دیدم حسش نیست؛ وقتش نیست؛ حالش هم نیست. اصلاً شاید موقعیت درستش نباشد.
و چقدر همهی ما اشتباه میکنیم و چقدر از آنها را حتی نمیدانیم که مرتکب شدهایم!
اشتباه من این بود که وسط حرف دو نفر دیگر حرف زدم. یک جملهی بیربط گفتم. اشتباهش این بود که به خودش گرفت؛ در حالی که حرف من ربطی به او نداشت و به موضوع جملهی آن نفر سوم مربوط بود. بعد که برایش توضیح دادم، معلوم شد جملهی آن دیگری را هم اشتباه متوجه شده؛ فکر کرده دارد به او تحکم میکند. در این صورت، من هم دارم آن تحکم را تأیید میکنم.
سابقه دارد؛ پیش میآید گاهی که واژهها در کلامش شاخک دارند! انگار جایی که نباید بهکار رفتهاند. و وقتی دقت میکنی، همینطور است. پس، از چنین کسی برداشت اشتباه بعید نیست.
واکنش من هم عقلانی بود برای همین، دلم نلرزید! پیشکشی بود به خدایان روابط و «ولش کن بابا!». مقام جالبی است! خیلی دوست داشتم درکش کنم.