هنوز چندتایی از اون معدود گنج ها رو دارم؛ حتی شاید فقط 2-3 تا. ولی هرکدوم در قیژقیژوی بی ادعایی برای ورود به همون دنیاهاییه که اون روزا سنگ به سنگ می ساختمشون.
وقتی پروندۀ هر دنیا رو به بسته شدن بود، این خواسته رو ضمیمه شون می کردم که:
بالأخره روزی پای یکی از این گردونه های فلزی می ایستم و بادقت و حوصله، چند کارت انتخاب می کنم و برای کسایی می فرستم.