ماجرای کرم‌های ذهنی من

1. یکی دیگه از کرم‌های ذهنیم اینه که وقتی اینجا چیزی می‌نویسم، دوست دارم یه تصویر مناسب باهاش پیدا و آپلود کنم؛ حتی گاهی تصویری که ظاهراً مرتبط نباشه ولی در لحظه به من احساس خوب و مرتبط و مناسبی بده یا من رو یاد چیزی بندازه که، موقع نوشتن و انتشار اون مطلب، برام مهم بوده و خواستم  اینطوری یادم بمونه؛ مث یه کلید یا راهنما برای سفر در دنیایی دیگه.

ـ خب طبیعتاً این کرم باید الآن بگه: بدو برو واسه این دو خط هم یه تصویر سفر در دنیای دیگه سرچ کن بچسبون اینجا. و من بهش می‌گم: کرم جان!‌ خودت هم می‌دونی اگر این رو بلندتر بگی یا اصلاً بهش فکر کنی، از چشمم میفتی و دیگه کرم ذهنیم محسوب نمی‌شی و از دستت راحت می‌شم. پس از اونجا که «کرم» هستی و کرم داری، مطمئنم خیلی زرنگی و نمیخوای از دستت راحت شم و متأسفانه مراقب اون دهن گشادت هستی!

سورزدن به کرم: از حق نگذریم، کرم بدی نیست. گاهی همین گشتن تو تصویرها باعث تفرج خاطرم میشه.

2. کرم بعدی رو بهتون معرفی می‌کنم: ایشون مراقب و ناظرن که من به زبان محاوره ننویسم مگر در جایگاه واقعی خودش. مثلاً برای این مطلب و مطلب قبلیش قراره با خط‌کش بزنه کف دستم. اما من پام رو با دمپاییم،‌ به نشانة‌ تهدید، بلند کردم و فهمید اگر پرروبازی دربیاره با یه حرکت لهش می‌کنم. قراره با هم مسالمت‌آمیزتر از این حرف‌ها برخورد کنیم.