بابای پیپی، ناخدا افریم جوراببلند: غرق شده باشم؟ معلومه که نشدم! این همونقدر باورنکردنیه که یک شتر بخواد سوزن نخ بکنه. من بهخاطر شکمگندهام روی آب شناور بودم.
ص 106
از این کتاب قشنگ، خیلی بخشها را دوست داشتم؛ مثلاً شناکردن پیپی در نهر آب، نظرش درمورد ککومکهایش، خریدن آبنبات و اسباببازی برای همة بچههای شهر، دروغبافی برای جلبتوجه و اعتراف به این کار (البته بیشتر دروغهاش جذاب و دوستداشتنیاند)، اردورفتن با بچههای مدرسه و هیولابازی در جنگل، مواجهشدن با پرندة مرده و گریة ناخودآگاه برای آن.
پیپی روی عرشة کشتی، آسترید لیندگرن، ترجمة سروناز صفوی، انتشارات هرمس (کتابهای کیمیا).