در فضای رؤیایی کلیسا، میشد ذهنت را بیهدف رها کنی تا هرجا دوست دارد برود. در زندگی واقعی، همهچیز مثل مسئلههای ریاضی است اما حساب کلیسا فرق میکند چون محاسبات تو با محاسبات کشیشی که موعظه میکند همخوانی ندارد. قضیه شبیه وقتی است که آدم کتابی میخواند و به اهمیت کلمهها آگاه است اما تصویرهایی که با خواندن داستان و در تخیل خودش میسازد خیلی مهمتر است چون این ذهن خواننده است که اجازه میدهد کلمات، آنطور که او دوست دارد، وارد زندگیاش شوند.
ص 192
بله، عادت ذهنی من چنین است که، وقتی فضا مطابق میلم نباشد، مولکولهای این فضا شروع میکنند به اقدامات جادویی و غلظت و رقّت فضا را چنان دستکاری میکنند که همان حالت رؤیایی یادشده پدید میآید. در این فضا، آرامآرام ذهنم مینشیند پای دار پنهلوپه خانم و برای خودش میبافد، باز میکند و میبافد. نتیجه این میشود که فضای واقعی برای بقیه همانطور که میطلبند پیش میرود؛ واقعی و انسانی. اما برای من ماجرا طور دیگری است. کلمات و تصویرهایی که ذهنم میبافد درون سرم شناور میشوند و چنین میشود که داستانهای موازیام را در آن مواقع میسازم.
ــ بنبست نورولت، جک گانتوس، کیوان عبیدی آشتیانی، نشر افق.