_ زریفینیو ، زریفینیو ! ببین اون آقاهه سیبیلوئه گووشت میخوره !!
_ گووووشت ؟؟ باید به سلطان جنگل بگیم ! »
___ گفتگوهای پراکندۀ زرافه ها در باغ وحش انسانی شون !
« بیا جلو !
جلوتر !
بذار خالای رو تنتو بشمرم ببینم سرنوشت چی برات مقدر کرده . ...
خالات فرده ! این یعنی تو یه شخص خاص هستی و در آینده به جاهای خوب خوب می رسی. ..
ئه !
یکی شون که تتو بود که !
خب حالا زوج شدن . تو هیچی نمی شی . ولی اگه تلاش کنی میتونی به جاهای خوب خوب برسی »
__ زرفونیو ؛ کولی سرگردان قبیلۀ زرافه ها و فالگیر
« اوون گردن درازای بیخاصیت !
همونایی که جلو جلو میرن و برگای تازۀ خوشمزۀ درختا رو لُف لف می خورن ! همونا که از زرافیت بویی نبردن ..
اینا که موقع تربیت بچه میشه فقط بلدن جای لالایی شعرای بندتمبونی یادشون
بدن وقاه قاه بخندن ! اینا که فقط فکر قر و فرشونن و هر روز شاخاشونو برق
میندازن ، تا چششون به یه زرافۀ خوش خط و خال میفته گردن درازشون و کج می
کنن طرفش و فکر می کنن ماها نمی فهمیم ..
آها همینا رو میگم !
اینا رو باید یه روز گرفت همه رو ازگردن گره زد ! »
*نعرۀ جمعیت پلاکارد به دست*
__ زرافینا ( فمینیست دو آتشه )
« هر روز صبح پیش از بازکردن چشمهایم ، یکی از خالهای پوستم را هایلایت
میکنم ؛ برای یادآوری هدف جدیدی که در ان روز باید به آن برسم »
__ زارفونی زرافینسون ( زرافۀ ایده آلیست )
«دنیای من زمینۀ زرد کرم رنگی ست
که آرزوهایم با خال های قهوه ای بر آن نقش بسته »
__ زرافۀ خیال پرور 
توصیه م به اون دسته از عزیزانی که علاقه و تمایل شدید و دیوانه واری به تخلیۀ انرژی از ذات مبارکشون دارن اینه که :
به جای نک و نال و بدبینی و انتقال ویروس خانمان براندازش از طریق
یادآوری خاطرات تلخ گذشته و پیش بینی های تاریک آینده ، لطفا یه شیلنگ
بردارید و این انرژی سرگردان رو به کسانی که بهش نیاز دارن برسونید .
ثواب داره ، خودتون هم تخلیه میشید ، هیچ سمی هم در بدنتون باقی نمی مونه
* واقع بین بودن و مفید واقع شدن با این قضیه فرق داره . وقتی ما را به خیرشان امید نیس لااقل شر نرسانن
واویلا!
من به زرافه حساس شدم !
فرنوش ایشالله پاتیل معجونت نترکه این چه کاری بود بشــــــــــــــــر ؟؟
* نه که از اولش هم رو زرافه آبسشن داشتم ؛ الان حساسیتم بیشتر شده !
زرد خال خالی
:))))))))))
October 28, 2013 · Tehran, Iran ·
یه جایی باید توی عالم وجود باشه ، چیزی بین این دنیا و برزخ .. چیزی مثل بعد چهارم _ مثلا بعد 3 و یک دوم ! _ آره همین خوبه
:)) که آدم بتونه مثلا لُپ یه کسایی رو بکشه ، تو چشمای بعضیا با عمق بیشتری
نگاه کنه ، با بعضیام برقصه اصلا ، .. و آب از آب تکون نخوره . همه چی همون
طور ناب و خالص باقی بمونه . مثل نواخته شدن 12 ضربۀ نیمه شب ، بعدش اون
لحظات به طور خودکار تا بشن برن تو یه جعبه هایی .. دور از دسترس زندگی
روزمرۀ 3 بعدی مون ..
* لابد لازمه که میگم دیگه ! خدایان نمی خوان یه فکری بکنن ؟؟ همه ش جنگ و دو به هم زنی آخه ؟ یه ذره خلاقیت داشته باشین خب !
به طور طبیعی ش وقتی میرم پارچه فروشی ، بین اون همه رنگ و طرح و .. انرژی
های بالقوه ای که در توپ توپ پارچه نهفته و می تونه آزاد بشه ، پیشگویی
هایی که برای آینده هر کدوم دارم در آن واحد ، ... میشم یه نیمه دیوانۀ
حسرت به دل که چرا پارچه فروش یا طراح پارچه نیستم .
بعد 6 ماه دوم سال که پام به کاموا فروشیا باز میشه دیگه بال بال می زنم اونجا
امروز جلو در پاساژ کاموایی ، هنوز یه پام تو پیاده رو و یه پام رو پله ،
نیشم از بناگوش دررفته بود و مدهوش و روح _از جسم گریزان شده بودم .
* اون مغازه هه بود ، گفته بودم دوست دارم داشته باشم ؟ در راستای انتخاب شغل آینده .. هنوزم سر حرفم هستم .
:))
« هر لحظه پرواز کنان خواهم رفت . باید این حکایت را کوتاه کنم در غیر این
صورت بسیاری از مردگان همان طور در جوهردان باقی می مانند » ص 292
__ اینس روح من / ایزابل آلنده
ctober 9, 2013 ·
تقدیر و تشکر
:) تقدیم به همسرم
مارگانیت و فرزندانم,
الا
,
رز و
دانیل آدام
که بدون آنها این کتاب
باید دو سال پیش تکمیل میشد...!