از پیاده روی ها

_ دیروز قرار بود کتابای کتابخونه رو تمدید کنم. این روزا، انقدر تند تند کارای شخصی مو انجام می دم که وقتی تعهد جدیدی پیش اومد، زیاد حسرت نخورم (خوبی قضیه اینه که وقتم مفیدتر می گذره، به گمونم، انشالله!). نتیجه این شد که شب، سر ساعت تعطیلی کتابخونه، یادم اومد تماس نگرفتم! انواع شکنجه های قرون وسطایی رو هم برای خودم متصور شدم. البته کاری ندارن ها، ولی یه خانومه ای هست، گاهی زیادی الکی خشن برخورد می کنه. چهره ش هم یه طوریه که آدم به هزارتا گناه ناکرده اعتراف می کنه.

__ دیروز که می رفتم بازار برای خرید، یهویی دل زدم به دریا و پی خارخاری رو گرفتم که مدتیه به جونم افتاده بود. از اون کوچه های تقریباً پیچ واپیچ رفتم، ببینم چقدر طول می کشه برسم به بازار. به نظرم قدری طولانی تر اومد اما تجربۀ شیرینی بود. مسیر جدید بود و خیلی جذاب تر از اون مسیر مستقیم از توی خیابون بود که باید از جلوی بیمارستان هم رد می شدم. موزیک گوش کردن تو کوچه هایی که هرکدوم یه شکلی ن دلچسب تر بود. موقع برگشت هم ته هر کوچه رو نگاه می کردم و با خودم می گفتم آدم هر روز پا شه بیاد یکی از اینا رو تا ته بره و برگرده. هم ورزشه، هم تکراری نیست، هم کلی هیجان داره. برای من تنبل هم خیلی خوبه.

___ حالا قضیۀ فراموشی دیروزم باعث شد امروز مسیر پیاده روی م عوض بشه و به سمت کتابخونه متمایلش کنم. البته شایدم فقط برگشتنی پیاده بیام. هنوز نمی دونم!

الکی؛ مثلاً مسیرهایی که میگم این شکلی ن! ولی خب، وقتی تکراری بشن می شه به تخیل هم متوسل شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد