«جوجه‌اردکی که نمی‌خواست قو باشد؛ هوای غازشدن در سر داشت» یا «پرواز با گردنی دراز و افراخته»

که در این آفتاب مشکوک ماه آخر تابستان، جوجه‌رنگی‌وار، لم بدهم و پاهایم را بکشم و انگشتانش را بازوبسته کنم و به کتاب‌هایی فکر کنم که نخوانده‌ام/ نخواندم و از فکر اینکه آیا بالاخره خواهمشان خواند، تیره‌ی پشتم بلرزد‍!

ـ کتاب‌های نخوانده معمولاً سمبل کارهای ناکرده‌ام‌اند.

ـ فضا یک طور خاصی شده شبیه لحظات امید و انتظار هیجان‌آلود ابتدای نوجوانی‌ام و تصور محو همیشه همراهم درمورد آینده؛ سایه‌ای شیشه‌ای و ناممکن‌التصور برای آن موجودی که بودم اما حی و حاضر و متعهد که می‌آید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد