«اشک‌های سیاه» [1] و دامن قرمز

×مدتی است موقع تایپ پسورد ای‌میلم، دل‌ضعفه می‌گیرم برای خواندن فلان کتاب و طبعاً بهمان کتاب خانم آلنده‌ی قشنگم!

ـ بله، ربط دارند؛ خیلی.

×فرانک انیشتین چنگی به دلم نمی‌زند و نمی‌دانم تا کجا باید بخوانمش. فعلاً که جلد دوم هم بیخ ریشم است و البته خوبی‌اش این است که زود تمام می‌شود. واقعاً چرا این‌قدر ازش تعریف کرده‌اند؟!

×الآن می‌فهمم اوضاع من، قبل و بعد قرنطینه، خیییلی فرقی نکرده! خوش‌خوشانم می‌شود که مدل زندگی‌ام شبیه قرنطینه است اما خودخواسته و بی هیچ واهمه‌ی همه‌گیر بیرونی. هرچه هست درونی است. مخلصیم درونیات!

ـ راستش این بگیروببند و بشور و الکلی‌کن و ماسک و دستکش و کوفت و فلانش بیشتر از ترس شیوع و ابتلا برای من دردسر دارد!

×سه‌تا از فیلم‌های اسکاری را دیده‌ایم و بعد از دیدن بازی برد پیت در روزی، روزگاری...، دلم می‌خواهد بازی بقیه‌ی نقش‌دوم‌های کاندیدا را هم ببینم. همین‌طوری‌اش که به آنتونی هاپکینز بیشتر رأی می‌دهم. اینکه پاپ فیلم هم بین نقش‌اول‌ها نامزد بود خیلی برایم عجیب است! یعنی این‌قدر خوب بازی کرده؟ وای سرشای خوشششکل در مراسم اسکار چقدر زیبا و دوست‌داشتنی شده بود!

Image result for saoirse ronan oscars 2020

×ده روز شده بود که باشگاه نرفته بودم. بالاخره دیروز چندتا از حرکت‌هایی که یادم مانده بود سر هم کردم و توانستم یک ساعت ورزش کنم! تازه، عرقم هم درآمد و به هن‌وهن افتادم! این یعنی خوب بوده. البته به‌اندازه‌ی روزهای باشگاه روی شکم کار نکردم. خداییش جو آنجا طور دیگری است و بعد یک جلسه در خانه نمی‌توانم از خودم انتظار داشته باشم شکمم را له کنم. حالا ببینم این عزم و تلاش تا کی ادامه خواهد داشت! بله، ببینیم سندباد خانوم!

[1]. اسم آهنگ.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد