اشاره ای کوتاه به «شرح اشتیاق»

5شنبه با توتوله رفتیم تا نزدیکهای انتهای شیب خیابان که تا آن زمان فقط روبه بالا بودنش را می دیدیم و انگار همیشه دلمان می خواست بدانیم ایستادن در آن شیب چه احساسی دارد. بعد از الاکلنگ بازی و ادای پرش با اسب از مانع را درآوردن (هنوز هم پاهایم بابتش درد می کنند) رفتیم خیابان خوراکی های خوشمزه و بستنی خریدیم؛ چه بستنی ای! البته توتوله ریسک نکرد و مثل همیشه نعمت انتخاب کرد. اما قبلش من از بستنی فروشی ایتالیایی که نشان کرده بودم خرید کردم که ای کاش زودتر از اینها می خریدم! طعم هایش فوق العاده است! جا دارد مدتها جلو مغازه چادر بزنم و زنجموره کنم و بستنی بخورم. امان از موهیتو! بستنی موهیتو! از خود موهیتوی واقعی خوشمزه تر است!

امروز هم بلندی های بادگیر را دیدم ؛ همان نسخه ای که هیثکلیفش خیلی دوست داشتنی و همه چیز تمام است (به جز تن صداش) و لبهای قلوه ای دارد. خب البته همانطور که پرکلاغی جان گفته بود, کامل نبود و درست همانجای حساسش تمام شد.

کلاً رفتار و احساسات کاترین برایم همیشه عجیب غریب بوده.

گتاب کنستانسیا از فوئنتس را شروع کرده ام و از چند صفحۀ اولش که خوشم آمده.

خداوند خیر بدهد به نشر ماهی با این کتابهایی که چاپ می کند. جیبی ها که بیشتر جای تشکر دارند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد