December 30, 2013 ·

لابد از اون دسته آدمام که اگه بخوان نویسنده بشن یا فیلمساز ، بیشتر تمایل دارن سمت خلق آثاری برن که به از سرگیری زندگی بعد از یه ویرانی عظیم و شروع بازسازی و تلاش برای بقا با استفاده از کمترین امکانات می پردازه
ممکنه ولی نه دقیقا اینطوری
مثلا هی نقل مکان کردن به جاهای مختلف و از سر شروع کردن ؛ آغاز شناخت اطراف و امکاناتش و ...
* ی سر قضیه شاید از شرایط بچگی م بیاد که به دلایلی شدیدا ترس از مردن داشتم ! بدون اینکه شناختی اصن از خود مرگ داشته باشم . فکر می کردم برابر با تیرگی و خفگیه .
شاید اگه توی موقعیتش بودم شدیدا به تناسخ اعتقاد پیدا می کردم


December 29, 2013 ·

" تیریون همه عمرش به مکاری خودش نازیده بود، تنها هدیه ای بود که خدایان برای اعطا به او مناسب تشخیص داده بودند، با این وجود این ماده گرگ در هر حرکت به او رو دست زده بود؛ هفت بار لعنت بر کتلین استارک. آگاهی از این موضوع بیش از حقیقت ساده ی ربوده شدنش آزاردهنده بود. "
__ ترانه ی یخ و آتش / ج اول : بازی تاج و تخت


سَم یادآوری کرد : . هیچ کدوم از ما در موقعیت مطالبه ی خواسته مون نیستیم
__ترانه ی یخ و آتش / ترجمه ی سحر مشیری


فکر کن دیوارۀ شکم مادرها از پوست و گوشت نبود ، از چیزی سفت بود ؛ چیزی سنگ وار ، گیرم حتی یک لایه نازک استخوان ..
می توانست لگدها و چرخش ها را در « دل » ش حبس کند و تمام لحظاتش را برای خود خودش نگه دارد
یا به راحتی در جمعی بنشیند و بی خیال به روزمره اش مشغول ، و « آب » هم از آب تکان نخورد


“Like most misery, it started with apparent happiness.”

― Markus Zusak, The Book Thief


December 27, 2013 · Granada, Spain ·

یه زمانی بود حتی ، « فن گرلینگ » جرم محسوب میشد و درجاتش حتی تا کبیره و مهدور الدم شدن پیش میرفت تو بعضی خونواده ها !
بعله !
ما خودمون رسما تا موقع دیپلم فقط بُعد حماسی و جنگاوری قضیه رو برملا می کردیم ؛ اونم در نقش ی شوالیه
زورو و رابین هود عدالت پیشه و شجاع بودن ؛ فقط ! مدیونی اگه فکر کنی چیز دیگه ای تو سرمون بود .. صادق خان هم که خودش ببر مالزی بود ، فلانی م که بیسار ..
خلاصه برید حالشو ببرید ؛ پیج می زنید عکس شر می کنید اون گوشه های ذهنتون یه فاتحه م نثار روح جزغالۀ ما بکنید گاهی ثواب داره


وقتی ابراهیم نبوی فال حافظ میگیره :
«هرگزم نقش تو از لوح و جانان نرود/ هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود/ از دماغ من سرگشته خیال دهنت/ به جفای فلک و غصه دوران نرود/ این هم شاهد نظربازش...... / خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود/ به هر درش که بخوانند بی خبر نرود

تفسیر: کلا که آلزایمر نمی گیری، قدش درازه، ولی ضایع بازی هایی که قبلا کرده امکان نداره فراموش کنی، بخصوص اون روزی که دست کرد تو دماغش گذاشت تو دهنش. شاهدش هم اینه که لامصب! وقتی زن همراهت هست، برای چی بقیه رو دید می زنی؟ هان؟ هان؟ هان؟ »


یکی ﺍﺯ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺕ ﻧﺎﺳﺎﻟﻤﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﺷﻬﺮﺑﺎﺯﯼ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﭘﯿﭻ ﻭ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺒﺮﻡ
ﻫﺮ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﯿﻢ ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯿﻢ که ﺍﺻﻮﻻ ﺁﺩﻡ ترسوییه
ﻣﯿﮕﻢ :ﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ؟؟؟


December 26, 2013 · Granada, Spain ·

آدما واقعا انرژی ئی که برا قاطی کردنشون و پیچوندن خودشون میذارن ، اگه برا چیز دیگه می ذاشتن حداقل روان اطرافیان راحت تر بود


در قلب من حیوان وحشی ای وجود دارد که فقط شب ها برای چند لحظه از سوراخش خارج می شود. و این حیوان چیزهایی را که روز باقی گذاشته تصرف می کند - برگ..چهره..کلام - و بعد با عجله به سوراخش برمی گردد.
خوراکش فقط یک چیز مشخص نیست - گاهی یک سفر..گاهی یک کتاب..گاهی سکوت - اما همیشه به دنبال یک شادمانی می گردد. گاهی هم آن را به دست می آورد. شادی ای کودکانه و سبک مثل یک لکه خورشید.

کریستین بوبن /غیر منتظره


کتاب خوشه

نمی توان برگشت و "آغاز" خوبی داشت

ولی می شود "تغییر" مسیر داد و "پایان" خوبی داشت!!

( ... )


متولدین بهمن

حقایق‌ جالب‌ و شگفت‌انگیز دیگری‌ راجع‌ به‌ ماه‌ تولد شما (بهمن‌):
نشانه‌ای‌ که‌ در ارتباط با ماه‌ تولد شماست‌، یک‌ انسان‌ دلو به‌ دست‌ است‌ که‌ نماد تغذیه‌زمین‌ با انرژی‌های‌ خاص‌ و ماورای‌ طبیعی‌ می‌باشد. گفته‌ می‌شود که‌ یکی‌ از اولین‌انسان‌های‌ دلو به‌ دست‌ «زئوس‌» خدای‌ یونانیان‌ در اساطیر بوده‌ است‌...
رنگ‌ محبوب‌ و خوش‌ یمن‌ متولدین‌ بهمن‌ ماه‌ «آبی‌ فیروزه‌ای‌» است‌...



داستانهای کوتاه و اموزنده

مادر بزرگم قدرت عجیبی دارد. حال و روزت را از نگاهت می فهمد؛
به من نگاه می کند و می گوید: عاشقی، از نگاهت معلوم است، نگاهت برق دارد.

به دختر دایی ام می گوید: مراقب باش مادر جان، حالت چشمهایت معلوم است که بارداری!

با دلخوری می پرسم: مادر جان چطور با قطعیت برایمان حکم صادر می کنید! با یک نگاه ؟!

چشمهایش را ریز می کند و می گوید: از همان روز که با پدرش برای عیادت پدرم به خانه مان آمدند، نگاه بازی شروع شد، قاصدی به جز نگاه نداشتیم، خبری از تلفن و موبایل نبود... همه چیز نگاه بود و نگاه ...!
عشقش را، غمش را، عصبانیتش را، همه را باید از نگاهش می خواندم... من سالهاست مشق نگاه کرده ام دختر جان!

از همان روز که با پدرش آمدند عیادت پدرم تا همین حالا که دردش را مخفی می کند...!

مادر بزرگ می گوید: نسل شما خیلی چیزها بلدند، اما «نگاه» را نه! بلد نیستند...

مادر بزرگ بزرگترین لذت زندگیش خواندن نگاههای پدر بزرگ است...
به سلامتی همه پدر بزرگا و مادربزرگا.......


December 23, 2013 · Granada, Spain ·

از شگفتی های دنیا اینه که همون آدمایی که روزگاری منو از خودشون می روندن و دورم دیوار پشت دیوار می کشیدن _ و همین باعث شد پناه ببرم به دم دست ترین چیزی که میشد باهاش دنیایی دیگر ساخت ، به کتاب های محدود اطرافم _ به مرور خودشون شدن « کتاب هایی » جالب توجه برای من .
گاهی ورقشون می زنم ، بین بعضی صفحاتشون نشونه میذارم ، از روشون یادداشت بر میدارم و زیر بعضی سطرهاشون خط می کشم . گوشۀ بعضیاشونم تا خورده س
* وقتی آدم به یه چیزی فکر می کنه یا درموردشون حرف می زنه ، مینویسه بعدش پرت میشه سمت یه چیزای دیگه


بین « چیز » هایی که توی داستان هری پاتر هستن ؛ سوای چوب جادو و گوی زرین و شنل و .. خیلی چیزای جادویی دیگه ، من همیشه درمقابل 3تاشون حیرت زده میشم و عین یه دریای بی ته می مونن برام
یکی شون آینۀ آرزونماست Mirror of ERISED
بعدش قدح اندیشۀ دامبلدور
و دیگه « اتاق ضروریات »


اَز مِنی آو یو ناو
توی داستان « هری پاتر » یه آینه هست که توی کتاب اول حضور داره و بعدش .. شاید یه جایی _مثلا توی « اتاق ضروریات»_ بهش اشاره شده باشه . اسم این آینه هست :
Mirror of Erised
که ترجمه ش کردن « آینۀ نفاق انگیز » ( نشر تندیس ) باقی ترجمه ها رو نمیدونم
ی آینۀ جادوییه که هرکی توش نگاه کنه به جای تصویر زمان حالش ، آرزوهاشو _ بزرگترین آرزوی قلبی شو _ درش می بینه
الان دیگه واضحه ولی اون موقع ها نمی دونستم اینو . ی روز داشتم بهش فکر می کردم _ چون از بچگی هم وسواس برعکس کردن کلمه ها رو داشتم _ دیدم برعکس کلمۀ دوم میشه Desire _ آرزو
بعدش به نظرم اومد بهتره بهش بگیم آینۀ آرزو نما
حالا این که کلمه برعکس شده هم به این خاطر هست که توی آینه همه چی برعکس میشه ، هم به نظر میاد آرزوهای آدم معمولا تمام و کمال محقق نمیشن بنابراین یه حس حسرت و دریغ با خودشون دارن ؛ برعکس اون شیرینی که در خود آرزو هست
همونطور که هری خودشو بین خونواده ش میدید ؛ چیزی که محقق شدنش محال بود .. دامبلدور هم همین طور . آرزوی جفتشون یکی ولی محال بود



Ebrahim Nabavi

قرار است دوستان ده کتاب اثرگذار در زندگی شان را بگویند، من نمی توانم کتابهای منتخب خودم را در ده تا بگویم، بنابراین به کتابهایی که برایم خیلی مهم بودند و طرز فکر مرا تغییر دادند، اشاره می کنم. این که ده کتاب اول من کدام هاست: این انتخاب سخت است، داخلی و خارجی، مدرسی یا کلاسیک و ذوقی، یا کتابهایی که صد بار می خوانی شان و باز تشنه تر، سخت است و ترکیبی از آنها که فریفته ام کردند می گویم:
یک: « غزلیات حافظ» خدای من است. سی سال است که دائم می خوانم و هر بار چیزی تازه می فهمم، دارد آنچه هیچکس ندارد و گوید هیچکس نگفته است. غزلیات حافظ کتاب همیشگی زندگی من است. کسی نخواهد فهمید استاد به این منزلت چگونه رسید تا این را نخواند. هر گاه کتابخانه ای بسازم اولین اش همین است.
دو: « سور بز» را نمی گویم که زیبایی اش همچنان شگفت انگیز است و « جنگ آخرالزمان» بارگاس یوسا را نمی گویم که در بافت دراماتیک داستان مرا شگفت زده کرد. شخصیت پردازی بی نظیر او مرا همیشه بر سر ذوق می آورد و حالی دوباره می کنم.
سه: « صد سال تنهایی» عشق است و « پائیز پدرسالار» که هزار سال تنهایی اش گفته اند چیزی دیگر است. این دو را کنار هم بگذاری و « زنده ام برای اینکه روایت کنم» که در حقیقت شکل مستند صد سال تنهایی است که بگذری آن وقت می شود دست یافت به یک مارکز عظیم و غریب.
چهار: کتاب « بازمانده روز» اثر کازوئو ایشی گورو یک شاهکار ادبی بی نظیر است، حتی در مقایسه با دیکنز و بالزاک و استاندال، او از آنهایی است که انگلیسی را به عنوان زبان دوم فراگرفته و حالا استاد است. جلویش باید دست ها بر روی هم گذاشت و سر خم کرد. کارهای دیگرش هم مهم اند، مثل « تسلی ناپذیر» و « وقتی یتیم بودیم»
پنج: کتاب « تذکره الولیاء» شیخ عطار حالم را خوب می کند. شخصیت پردازی او، ریتم نوشتن اش و شخصیت پردازی و فضاسازی او یگانه و منحصر بفرد است، مگر قرار است ما به ازای خارجی در تقابل او داشته باشیم؟ من تذکره الاولیاء را صدها بار خوانده ام و همچنان دوستش دارم.
شش: کتاب « دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم» جروم دیوید سلینجر حالم را حسابی جامی آورد، داستان های تدی، عمو ویگیلی در کانتیکت و یک روز مخصوص اش را خیلی دوست دارم، دلتنگیها دید من را به جهان تغییر داد.
هفت: « اوبلوموف» اثر گنچاروف را بسیار دوست دارم، او کاری کرده که هیچ نویسنده روس جرات ندارد بکند، او ماهیت کهنگی و تکرار را گفته و توانسته تاریخ روسیه را تبدیل به ادبیات کند.
هشت: « کلیات عبید زاکانی» فارغ از محتوای کتاب عبید، توانایی او برای خلق فرم های گوناگون چه تضمین، چه حکایت نویسی، چه رساله اوصاف الاشراف، چه واژه شناسی اش، برای من بسیار مهم بود.
نه: کتاب « قطره اشکی در اقیانوس» اثر مانس اشپربر زندگی مرا از این رو به آن رو کرد و فهمیدم ایدئولوژی چقدر بیهوده است.
ده: کتاب « سوانح العشاق» احمد غزالی از آثار بی نظیر ادبیات عارفانه ماست که خواندنش همیشه لازم است، البته « انسان کامل» عزیزالدین نسفی را هم دوست دارم.
یازده: کتاب « کوکائین» یک اثر تخمی در ادبیات ایتالیاست از پیتی گریلی که اسم مستعار است، این کتاب را سه بار خریدم و بیش از دویست بار می خواندم. به نظر من هیچ کتابی به آن اندازه نتوانست بیهودگی این جهان را بر من آشکار کند.
دوازده: کتاب « عقاید یک دلقک» مرا زیر و رو کرد، تا مدتها نمی توانستم با کسی حرف بزنم، مدتها شنیر بودم، بوها را از گوشی تلفن حس می کردم. بی نظیر بود. نمی توانم از گفتن تاثیر « سیمای زنی در میان جمع» صرف نظر کنم.
سیزده: اصولا اونا مونو، بخصوص « درد جاودانگی» و از آن مهم تر داستان کوتاه « قدیس مانوئل» اونامونو با ترجمه بهاء الدین خرمشاهی برایم درک جدیدی از دین و رابطه انسان و خدا ایجاد کرد، خدایی دیگرگونه آفریدم.
چهارده: کتاب « بچه های نیمه شب» از سلمان رشدی و پیش از آن « شرم» او و پس و پیش آن هیچ از او، تکان دهنده بود، حیرت انگیز بود. توانایی او در خلق جهان رمانش به نظرم مهم ترین اتفاق پس از صد سال تنهایی بود که خودش مهم ترین اتفاق پس از دون کیشوت بود و پس از بچه های نیمه شب شاید مهم ترین اتفاق با « سبکی تحمل ناپذیر هستی» که یک شاهکار بی بدیل است چشم بپوشم.
پانزده: کتاب « نوادر راغب اصفهانی» به نظرم کامل ترین اثر طنز زمان خودش و یحتمل بعد از عبید مهم ترین اثر طنز ده قرن اخیر ایران است. با این کتاب به یک درک نسبتا قوی و روشن نسبت به اسلام تاریخی و اسلام واقعی رسیدم.
شانزده: کتاب « همه می میرند» اثر سیمون دوبووار اثری کم نظیر است، هر چه سیمون دوبووار در جنس دوم مبتذل و سطحی و ساده لوح است، یا سارتر در همه آثارش هر چقدر سطحی است، سیمون دوبووار در « همه می میرند» بی نظیر و در « خون دیگران» عالی، در « ماندارن ها» ستایش برانگیز است. همه می میرند، مرا تکان داد و وحشت مرا از مردن از میان برد، تازه فهمیدم مردن چقدر خوب و مفید است.
هفده: کتاب « دائی جان ناپلئون» اثر ایرج پزشکزاد مرا تکان داد، تکان که چه عرض کنم، مرا و جامعه ایران را به من نشان داد. من یک بار آن را بصورت پاورقی در مجله عهد بوق خواندم، بعدا بیش از پانزده بار کتاب را خواندم، سریال را در تلویزیون دیدم، حذفی هایش را از طریق دوستانم به دست آوردم و دیدم و بیش از پنجاه بار کل سریال را دیدم. شاید ایرانی ترین کتاب پس از مشروطه باشد.
هجده: کتاب « نگاهی به شاه» میلانی برای من که تاریخ ایران را حرفه خودم می دانم و مدعی هستم، در موضوعی که تمام اسناد و مدارکش را خواندم یعنی حکومت پهلوی و شاه کتابی بود که نگاهم را به پنجاه سال تاریخ تغییر داد. معتقدم باور کل جامعه کتابخوان ایرانی با خواندن این کتاب تغییر می کند. البته « معمای هویدا» شکل نگاه به تاریخ را برای اولین بار به ایرانیان نشان داد و کتاب « نگاهی به شاه» برای اولین بار تاریخ نویسی آکادمیک را به صورتی داستانی در کشور ما در آورد، کتاب حافظه پنجاه ساله مرا تا حد زیادی دگرگون کرد.
نوزده: کتاب « خاطرات اسدالله علم» شاید تنها اثر فارسی است که فاصله عظیم میان اندرونی قدرت و بیرونی اش را گذراند و شاید از معدود یا تنها خاطره نویسی نسبتا معتبری است که به نظرم برای هر کسی که نیاز به مرور تاریخ معاصر ایران دارد، ضروری است. همین کار توسط خاطرات هاشمی رفسنجانی اتفاق افتاد. اگرچه کتاب دوم به دلیل حضور همزمان راوی حذف های لطمه زننده دارد، اما در حقیقت این دو کتاب می تواند راوی پشت پرده قدرت ایران از 1340 تا 1370 باشد.
بیست: کتاب « بابا لنگ دراز» برایم تکان دهنده و عجیب بود، همانطور که « دشمن عزیز» و همانطور که شازده کوچولو. به من خیلی چیزها را یاد داد.
قرار است هر کس ده کتاب را بنویسد، انتخاب بسیار سختی است. من نمی توانم حتی در صد کتاب هم فهرست کتابهای تکان دهنده زندگی ام را بنویسم، کما اینکه اینجا هم به بیست کتاب و در حقیقت به سی کتاب رسید و هنوز کتابهای دیگری در زندگی من است که مرا به واقع تکان دادند؛ « هزار پیشه» و « عامه پسند» چارلز بوکوفسکی، « دائره المعارف شیطان» آمبروز پیرس، « سیاحت شرق» آقا نجفی قوچانی»، « با معرفت ها»ی ابوالفضل زروئی نصرآباد، « همنوایی شبانه ارکستر چوبها»، « نگاهی به تاریخ مجاهدین خلق ایران» گردآوری اسناد یکی از موسسات پژوهشی وابسته به وزارت اطلاعات، « مشروطه ایرانی» ماشاء الله آجودانی، « فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران» فریدون آدمیت، مجموعه اشعار « کاشفان فروتن شوکران» احمد شاملو، « آخر شاهنامه» اخوان ثالث، « ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فروغ فرخ زاد، « شوایک سرباز پاکدل» یاروسلاو هاشک، « مرشد و مارگریتا» میخائیل بولگاکف، « موج سوم» الوین تافلر، « ناطور دشت» جروم دیوید سلینجر، « طبل حلبی» گونتر گراس، « هجدهم برومر لوئی بناپارت» مارکس، « خاطرات بیل کلینتون» که در حقیقت یک تاریخ خوب آمریکاست، « استالین» اثر ادوارد راژینسکی، « خانه دائی یوسف» اتابک فتح الله زاده و « گفتگوهای تنهایی» دکتر علی شریعتی هم تکانم داد و هم مرا از دست شریعتی نجات داد. به نظرم، همه این کتابها مهم اند و مطمئنم کتابهای بسیاری هستند که نام شان را فراموش کرده ام
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد