روزگاری که قرمز جذابم هنوز در نطفه بود

از قبل عید تا یکی‌ـ دو روز پیش که اپیسودهای پایانی سریال سال‌های دور از خانه (اُشین) پخش می‌شد [1]، چندتای اندک را دیدم. دیروز هم با دیدن اولین اپیسود سریال گرگ‌ها، به این نتیجه رسیدم آهنگ تیتراژ این دو سریال، در آن سال‌های دور سرد، برایم حکم موسیقی تیتراژ Game of Thrones این سال‌ها را داشته‌اند؛ همان‌قدر حماسی، امیددهنده و همراه با واقعیت و رؤیا.

[1]. از امروز به‌جایش سریال قصه‌های جزیره شروع شد! و من چقدر خوشحالم! [2]

[2]. اولین‌بار که سریال قصه‌های جزیره پخش شد، یک شب سرد زمستانی بود؛ فردایش اولین امتحان ترم اول را داشتم و فکر کنم شیمی بود. شاید هم اولی نبود یا اصلاً شیمی نبود و یکی از درس‌های منشعب از تعلیمات دینی بود (اسم کتابش یادم نیست). بین همین موارد مشکوکم. انگار منتظر بودم موهایم، که شسته بودمشان، خشک شوند و همه خواب بودند و فقط من بیدار و خوشحال از کشف سریال جدیدی که واقعاً با همه‌ی آنها که تا آن روز دیده بودم متفاوت بود؛ به‌طرز قشنگ و جذااابی متفاوت بود و مرا بنده‌ی پرنس ادوارد دوست‌داشتنی کرد که، تا مدت‌ها بعد، اصلاً مکان درستش را هم نمی‌دانستم.



کلاغ‌های سفید

آخرین اپیسود فصل ششم با موسیقی ملایمی شروع می‌شود که در صحنه‌های خیلی دهشتناکی ادامه می‌یابد؛ آوایی است که احساس خونسردی و آرامش‌خاطر پس از حوادثی تلخ را القا می‌کند. انگار در قلب و ذهن سرسی لنیستر باشی و نقشه‌هایت به‌بار نشسته باشند.

The Winds of Winter | Game of Thrones Wiki | Fandom

و البته استثنائاً با این نقشه‌های ملکه‌ی چندش‌آور بی‌نهایت موافق بودم و هربار تماشایش می‌کنم، جگرم حال می‌آید!

چهره‌ی عابد اعظم را در آخرین لحظات خیلی دوست دارم. چه افکار غریب و درهمی ممکن بود طی چند ثانیه به ذهنش هجوم آورده باشند! شخصیتش را هم  دوست دارم ولی به‌هیچ‌وجه لایق ذره‌ای قدرت نیست و اصلاً نمی‌داند با آن چه کند. در مقابل چنین پتانسیلی، احمق بی‌خردی بیش نیست.بهترین کار را سرسی با او کرد.

این اپیسود مختص ملکه‌هاست، زنان، فرمانروایان زن؛ سرسی، دنی، یارا گریجوی، آریا، لیانا مورمونت شجاع دوست‌داشتنی عاقل، سانسا که در پس‌زمینه است اما در حوادث خیلی تأثیر می‌گذارد، بانوی سرخ، النا تایرل، زنکه‌ی ننه‌ی افعی‌ها، حتی گیلی که فعلاً پشت درهای کتاب‌خانه‌ی سیتادل مانده.

از دید من، صحنه‌ای که سمول تارلی پا به کتاب‌خانه می‌گذارد (و آن‌قدر هیجانزده و عاشق است که حتی گیلی و سم کوچولو را لحظاتی رها می‌کند) به‌اندازه‌ی آن صحنه‌ای که بال‌های اژدها پشت‌سر دنی میکس شده بودند دارای عظمت است.

The Citadel library, Game of Thrones Season 6 The Winds of Winter … |  Citadel game of thrones, The winds of winter, Watchers on the wall

من اگر در دنیای یخ و آتش بودم، با اینکه ایده‌آلم آریاست، به‌احتمال خیلی زیاد یکی مثل سم می‌شدم و خیلی هم به آن افتخار می‌کنم.و البته که لحظات محبوب من اوقات همدلی جان و سانساست (و جان و آریا، آریا و سانسا،... ؛ اصلاً همه‌ی اعضای این خانواده با هم!).

Game of Thrones 6x10 Jon Snow, Sansa, Milasandre Scene Season 6 Episode 10  - Vidéo Dailymotion

Game of Thrones' Season 6: 10 Questions Raised By Episode 4 - Goliath


زمستان آمده!

حباب بزرگی که در قلبم منفجر شد

بلقیس
رفته بودی، انار بگیری
تکه هایت برگشت

آن‌ها بیروت را رها کردند
و غزالی را کشتند

چشم‌هایت که بسته شد
دریا استعفا داد

بلقیس
کیفت را که از لای آوارهای بیروت بیرون کشیدند
فهمیدم که با رنگین کمان
زندگی می کرده ام


ـ نزار قبانی


Massive Explosion in Beirut Caught on Video - JEMS

نمی‌دانم چرا دلم شکست!

چه ارتباط عاطفی‌ای با بیروت داشتم که این‌چنین دلواپس و مضطرب شدم؟ حتی هیچ‌وقت آگاهانه آرزو نکرده‌ام از نزدیک ببینمش.

پائولو کوئلیو در کتاب کوه پنجم گفته شهرها بارها ویران و از نو بنا می‌شوند. دیشب گفتند سال‌ها و کلی هزینه لازم است تا بیروت مانند قبل بشود!

شاید بیروت هیئت آن دوست اثیری ناشناخته‌ای را برایم داشت که قرار بود روزی بشناسمش یا شاید این نقطه از دنیا، در نظر من، حکم بخش زیبایی از تاریخ کهن و اسطوره‌های مذهبی بشر را دارد... .

ـ تصاویر ویرانه‌ها خیلی شبیه آن صحنه‌های شهرسوزانِ فصل آخر سریال Game of Thrones است. حتی خود آن شهر خیالی، مقر شاهی، مرا یاد جایی در خاورمیانه‌ی زیبا و بهشتی می‌اندازد؛ جایی در نزدیکی مدیترانه.


تاج‌وتخت‌نوشت‌ـ سخن بزرگان

Image result for ‫برندون استارک‬‎

«من فکر نمی‌کنم این پایانی باشد که مردم نیاز داشته باشند تا از آن برداشت مشخصی کنند، پیام‌های زیادی دارد راجع به اینکه شخصیت‌های داستان چه کارهایی کردند و چه تغییراتی در آن‌ها رخ داد.

شما می‌توانید به هر روشی در آن عمیق شوید، شگفتی بازی تاج‌و‌تخت در داستانگویی انسانی است که دارد، و شما می‌توانید هر برداشتی از آن بکنید. آدم‌های متفاوت و قصه‌های گوناگونی درون آن وجود دارد، که هر کدام  به بخش‌های مختلف و پیام‌های مختلف می‌پردازد. مهم‌تر از هر چیزی، سریالی است که برای تماشا عالی‌ست. و گزینه‌ای عالی برای این که بنشینید و در برابر چیزی که می‌بینید واکنش نشان دهید.»

آیزاک همپسند رایت؛ بازگر نقش برندون استارک


Image result for ‫آیزاک همپستید-رایت‬‎




تاج‌وتخت‌نوشت ـ سلاحت را زمین بگذار


Image result for viserion

آقای شاه شب!

شما، وقتی در انتهای فصل هفتم، این نیزة شوم را پرتاب کردی، از من یکی که خیلی فحش خوردی؛ حتی قدری بیشتر از نبرد وینترفل.

تاج‌وتخت‌نوشت ـ دراکاریس

یکی از تناقض‌های بامزة سریال ویسریون جان بود که به‌مدد شاه شب، آتش یخی بیرون می‌داد و چه‌ها که نکرد!

هرچه فکر می‌کنم آتش یخی را نمی‌فهمم؛ خیلی شگفت‌انگیز است!

Image result for viserion

ملکه‌های ناکام

1. قبلاً گفته بودم که شخصیت دنریس استورم‌بورن (عجب اسم فوق‌العاده‌ای!) به‌نظرم خیلی پخته و ملموس نمی‌رسد؛ انگار مارتین خوب درکش نکرده و نتوانسته او را خوب نشان بدهد و البته دوست داشتم بعد از خواندن کتاب‌ها، این نظرم را کامل و اصلاح بکنم (اگر لازم باشد). اما اگر فصل آخر سریال را جدی بگیرم، الآن می‌فهمم آن خامی و جانیفتادگی که احساس می‌کردم از چه منشأ می‌گرفته؛ از واقعیت شخصیت دنریس.

2. الآن با مارجری تایرل چنین مشکلی دارم. این مشکل هم از زمانی پیدا شد که مارجری را گرفتند و کردندش توی هلفدانی. از آن به بعد، دیگر کارها و اعمالش را درک نکردم.

روابط تاج‌وتختی/ شیپ‌کردن «گات»ی

خب خب خب؛ اگر به من باشد، خیلی دوست دارم زوج‌های داستان مورد علاقه‌ام را به این صورت بچینم:

سانسا و جان: بله، بله! الآن دیگر می‌شود و مشکلی نیست. جان باید از خدایش هم باشد.

راستی، فکر نمی‌کردم سوفی ترنر هم کلاه‌گیس پوشیده باشد!

تیری‌ین و دنریس: اگر قرار باشد دنی به هدفی که از ابتدا در سر داشت برسد، چه کسی بهتر از تیری‌ین می‌تواند در گوشش زمزمه‌های مشاورانه، از روی عشق و اعتماد، بکند؟

البته باید اعتراف کنم گاهی به زوج «سانسا- تیری‌ین» هم فکر کرده‌ام.

آریا و گندری: این یکی که خیلی روشن و مسلم است. ولی تصمیم آریا فوق‌العاده بهتر بود.

سر جیمی و سر بری‌ین: شوالیه‌های محبوبم.

ـ بقیه دیگر برایم، از این نظر، خیلی مهم نیستند.

ـ اگر دست من بود، لرد وریس را هم به خانة بخت می‌فرستادم!

حکایت همچنان باقی است

ولی چند سالی بود به این فکر نمی‌کردم یک‌روزی برسد که کنار لینک‌های دانلود این سریال بنویسند: به‌اتمام رسیده!

انگار قرار بود تا سااال‌ها در سرزمین‌های هفت‌پادشاهی زندگی کنم و شاید روزی به سرم می‌زد قارة ایسوس را هم ببینم و مطمئنم اولین مقصدم برای سفری دور براووس بود.

از آخرین‌هایم با نغمه - 2

در آن لحظات خاص، دنی یک حالی بود که انگار هنوز داغ است و نفهمیده چه شده! چهره و حالت صورت و بدنش هیچ انقباض و تغییر ناگهانی‌ای را نشان نمی‌داد.

فکر می‌کنم وقتی دروگون او را بالاخره در جایی بر زمین بگذارد و کمی بگذرد، تازه به خودش بیاید و شروع کند به هضم حادثه.

و طفلک دروگون!

کاش مال من می‌شد.

Image result for drogon


بادهای زمستانی و آن دیگری

داشتم فکر می‌کردم وقتی کتاب هفتم کامل و آماده و منتشر بشود، چند سالم شده و در چه وضعیت و شرایطی قرار دارم؟

Image result for J R R Martins' books

از آخرین‌هایم با نغمه

1.

Image result for daenerys and drogon the last episode

یکی از قشششششششششنگ‌ترین و باشکوه‌ترین صحنه‌ها که خب، به نظرم آن‌قدر دیر نمایش داده شد که شکوهش درخور دنی خانم نبود و اصلاً به چشم نیامد!

2. سم، پسر! داشتم از دیدنت ناامید می‌شدم. عالی بودی همیشه.

3. برندون، بهترین گزینه. یادم هست وقتی اوایل فصل/ کتاب دوم همه افتاده بودند به جان هم و ادعای استقلال یا پادشاهی داشتند، می‌گفتم آخرش می‌زنند همدیگر را لت‌وپار می‌کنند و همین پسرک ناتوان از راه‌رفتن مجبور است بشود پادشاه. گاهی هم حتی به سانسا فکر می‌کردم. می‌گفتم شاید کمی رنگ‌ولعاب فمینیستی بگیرد مثلاً. یا نوعی ساختارشکنی در اندیشة شاه/مرد.

4. ولی توی شورای شاهی، جای لرد وریس نازنین بدجووور و بی‌شرمانه خالی بود! بابت این قضیه تیری‌ین را نمی‌بخشم.

5. یک‌جاهایی از موسیقی متن سریال، که خیلی آرام و غمگین و احساسی بود، مرا یاد ابتدای آهنگ ترانة «من و گنجشکای خونه» می‌انداخت. خیلی خیلی هم قشنگ!

6. زیرزمین و دخمه‌های زیر تخت شاهی را خیلی دوست دارم؛ بابت استخوان‌های اژدهایان و سیروسلوک بچگی‌های آریا برای رقصندة‌آب‌شدن.

خداحافظی در زمستان


پیام سوفی ترنر، بازیگر نقش سانسا استارک، برای پایان سریال:
«سانسا، ممنونم که به من نیرو، شجاعت و قدرت واقعی را یاد دادی. ممنونم که به من مهربانی، صبوری و رهبری با عشق را یاد دادی. من با تو بزرگ شدم. سیزده‌سالگی عاشقت شدم و حالا پس از ده سال، در بیست‌وسه‌سالگی، تو را پشت سر می‌گذارم، اما نه آن چیزهایی که به من یاد دادی. برای مجموعه و سازندگان فوق‌العاده‌ی آن، ممنونم که بهترین درس‌های زندگی رو به من دادید. بدون شما، من کسی که امروز هستم، نبودم. ممنونم که این شانس رو در طول این سال‌ها به من دادید. و شما طرفداران، ممنونم که عاشق این شخصیت‌ها شدید، و در تمام این سال‌ها از ما حمایت کردید، این چیزی هست که بیشتر از همه دلم برایش تنگ خواهد شد.»
از کانال وستروس

«سبیلت رو نزن»

دیشب دلم می‌خواست گوشی تلفن را بردارم و به دُن زنگ بزنم و با صدایی جدی و کمی ضخیم، با او بگویم: «سیبیلت رو بزن...» و بعد از چند جملة این‌طوری، دوتایی با هم از ته حلق دم بگیریم: «آآآآآآآآآآخخخخخخخخ به تو چه ای حبیب! واااااااااااعی به تو چه ای صنم!»

Image result for ‫ولشدگان‬‎

به‌به‌! چه تقارنی با پایان سریال! روی لباس ولشدگان هم که جملة «هولد د دُر» نقش بسته!

آتش اژدها

نظرم درمورد فصل آخر سریال این است که: در کل چندان راضی نیستم. شاید هم بیشتر این نارضایتی غیرحرفه‌ای باشد و از روی ناراحتی برای تمام‌شدنش؛ تمام‌شدن ماجرایی که از شروعش خیلی خوشحال و شگفتزده بودی و با وجود کاستی‌های امروزه‌اش،‌همچنان به ذات قضیه امید داری (کتاب‌های مارتین؛ چون هنوز نخوانده‌ای‌شان). بله میزان رضایت کلی اندک است ولی همین پنج هفته،‌که «ئه! چه زود گذشت»ند، احساسات رنگارنگی داشتم. دارم فکر می‌کنم اپیسود 4 به‌نظرم داغون‌ترینشان بود و در شأن مارتین و شخصیت‌هایش نبود. البته الآن می‌فهمم تصمیم آخر سر جیمی چه عمقی داشت! این خوب بود. یا اینکه سانسا را هنوز ویران نکرده‌اند خیلی خوب است. بیشتر از همه، اپیسود دوم را دوست داشتم و خیلی خوب است که وریس تقریباً در اوج ماند و همچنین هاوند.

اینجا برای وریس دلم لرزید؛ چشم‌های خودش هم یک‌طوری شد:

Image result for lord varys season 8

منتظرم روزش فرابرسد که با وریس توی کتاب بیشتر آشنا شوم.

شوالیة مفت‌خور اما مؤثر [1]

تیری‌ین: می‌تونم حرف بزنم؟

بران: پس چی؟ فقط مرگ می‌تونه تو رو خفه کنه!

ـ خواب دم صبح خیلی خوب بود: خانه‌ای بزرگ، که من فقط در گوشه‌ای از آن بودم (طبقة بالا کنار بالکن) با گلدان‌های سبز و شاداب فراوان. بعضی‌هاشان به من رسیده بودند (از کسی که خانه را به من واگذار کرده بود یا صاحب قبلی آن ... چنین چیزی) و بعضی‌شان گلدان‌های مامانم بودند که پیش من امانت بود. همه در وضعیت خیلی خوبی بودند. غیر از گلدان‌ها، یک سبد بزرگ پر از بچه‌غاز هم بود که نگران نگهداری‌شان بودم. اینکه شب جایی باشند که نه سرما بزند بهشان و نه از گرما بمیرند (چرا توی خواب یاد ماجرای جوجه‌غازهای آن سال دور افتادم؟)

کتاب‌خور هم برایم چند کتاب فرستاده بود. بیشترشان تکراری و نوشتة پائولو بودند و ایزابل (شاید وجدانش درد گرفته برای همین کتاب‌ها مشابه همان‌هایی بودند که برده) اما بینشان کتابی از کوندرا بود که من نخوانده‌ام و اتفاقاً اریک همان را می‌خواست ردش کند برود!

[1]. نمی‌دانم این توصیف چرا مرا از جهتی یاد کتاب‌خور انداخت!

لیدی [1]

Image result for sansa stark season 8

خیلی خیلی خوشحالم که سانسای عزیزم، یکی از شخصیت‌های محبوبم در دنیای نغمه، مرا روسفید کرده! همان‌طور که فکر می‌کردم و راستش ته دلم آرزو داشتم، سانسا تأثیر اساسی در خاندان استارک دارد. دوست‌داشتنی‌ترین و مجرب‌ترین بانوی وستروس و حتی شاید هم اسوس. فقط الآن که موقعیت حساسی است، طبق معمولِ سرشت این موقعیت‌ها، آن چند ابله دوروبرش درمورد حرف‌های او چندان فکر نمی‌کنند. از تیری‌ین و وریس در عجبم که چرا، آخر چرا این استراتژی حمله به ذهن خودشان خطور نکرد و چرا وقتی سانسا به آن اشاره کرد، درموردش نظر مثبت ندادند؟ یعنی آن‌قدر از ملکة دیوانه می‌ترسند؟ حالا تیری‌ین حسابش جداست ولی وریس، وریس دیگر چرا؟ وریس همیشه عالی است و در صحنه‌هایی مثل تنهایی ملکه در تالار بزرگ و شلوغ وینترفل و بعد هم درمورد وارث اصلی تخت آهنین، خیلی خوب واکنش نشان داد اما اینجای کار را کم آورد! امیدوارم تا آخر سریال زنده بماند.

و خب، نوش جان سرسی! وقتی همین‌طوری جمع می‌کنید می‌روید، انگار قرار است یک‌قل‌ـدوقل بازی کنید، همین می‌شود دیگر!

و اینکه چندان از میساندی خوشم نمی‌آمد.


[1]. یاد دایرولفِ سانسا اقتادم که اسمش لیدی بود!Image result for sansa stark direwolf


آن شوالیة دیگر [1]

جناب [1]، شما این یک‌هفته دهان مبارک ما را آسفالت نمودید!

بخشی از زندگی من، قبل و بعد نبرد وینترفل، تعریفش فرق می‌کند. ولی نمی‌دانم تا کی ادامه پیدا می‌کند.

پای‌ـشومینه‌ـنوشت: هفتة قبل‌ترش چقدر خوب بود؛ سر دووس، سر جیمی، بری‌ین، پادریک و دیگران، کنار شومینة یکی از تالارهای وینترفل نشسته بودند و از آن حرف‌های شب قبل از نبردی می‌زدند.

Image result for brienne and jaime


Image result for brienne and jaime

[1].آن شوالیة دیگر منم که دوشنبه‌ها تا پاسی از شب منتظر می‌مانم برای دیدن اپیسود جدید؛ آن استادان خستگی‌ناپذیر دوشنبه‌ها هستند که به من نشان می‌دهند شوالیه‌ها در زندگی واقعی نبردهای سخت‌تر و پیچیده‌تری پیش رو دارند، و آن دوست دوشنبه‌هام با خیلی از ویژگی‌هایش.

به حق چیزای ندیده!

یاااااااا همة مقدسات!

دارم قسمت سوم از آخرین فصل Game of thrones رو داغ داغ و تنوری از خود شبکة لامصصب  HBO می‌بینم!!!!!

اولین تجربه‌مه! عین پخش مستقیم فوتبال!

وووی، شخصیتا همه ساکتن و خیره به تاریکی!

انگار نبرد منه که قراره شروع بشه.

برای تیمّن و آغاز، عرض کنم که یه بشکه تف اژدهایی تو روح نایت‌کینگ! لااقل دلم خنک شه!

نمی‌خوام همه‌ش رو ببینم. دانلود می‌کنم شب با همدیگه ببینیم. چون تنهام، فکر می‌کنم منصفانه نیست. فقط حدود یک‌ربعش رو برای تجربه‌ش می بینم تا ناکام از دنیا نرم.

این زنیکة قرمزی هم اومده، از هرررر معجزه و ژانگولربازی‌ای، حتی مسخره و کشکی هم که باشه، برای نمردن شخصیتا استقبال می‌کنم.


آقا خاموشش کردم! من طاقت ندارم یه خش به ناخن انگشت کوچیکة پای یکی از اژدهایان بیفته!

لامصصبا! عاشقتونم! بفهمین! زنده بمونین! همه‌تون!

از استارک‌ها گرفته تا تورمند و هاوند و دونه‌دونة‌ وحشیا و آنسالیدها، حتی کلاغا و جک‌وجونورای وینترفل! حتی تک‌تک برگای درختای جنگل خدایان!
همین که کلمة «کلاغ» رو تایپ کردم، یه کلاغ بیرون قارقار کرد! این رو به فال نیک می‌گیرم!