خر خوشحالِ کتاب‌نخوانی که من باشم!

خب؛ فیدیبو با جمله‌ی «امروز آخرین مهلت استفاده از تخفیف فلان است» گولم زد و به مبلغ ناچیزی چهار یا پنج کتاب وسوسه‌کننده خریدم. در انبارکردن غنائم خیلی استاد شده‌ام. بیشتر از آنکه کاپتان هوک بشوم، مستر اِزمی شده‌ام!


منظره‌ی پسِ ناقوس که در مطلب قبلی گفتم.

البته که در فیلم خیلی بهتر دیده می‌شود!

باز هم قشنگی‌ها

و خندیدنت
دسته‌ی کبوتران
سپیدی
که‌ به یکباره
پرواز می‌کنند...!

ــ غلامعلی بروسان

پروتوتروف جان این شعر را نوشته بود و بعد هم گفته بود:

«بروسان درمورد طرف می‌گه که خنده‌ش انگار آزاد شدن دسته‌ی کبوتران سپید و اینا بوده، خو معلومه آدم عاشق همچین خنده‌ی لطیفی می‌شه. من خنده‌م آزاد شدنِ دسته‌ی اسب‌های وحشیِ در حال سُم کوفتن و شیهه‌کشیدنه.»

خواستم برایش بنویسم: «این مدل خندیدن که خودت تشبیه کردی هم جذابیت خودش را دارد و قشنگ است!» لینک ناشناس نداشت فعلاً. شاید کائنات این را برساند دستش.


ــ خب، عرض کنم که اول‌صبحی خبر رسید نویسنده‌ی گوگولی‌‌ام در هفتادسالگی از دنیا رفت. فردی شاید به‌گوگولی‌ای ژوزه مائورو جان! کاش دست‌کم بر اثر کرونا نمی‌مرد! لوئیس سپولودای جوجه‌مرغ دریایی! چقدر دل گربه‌ی باشرف بندر می‌گیرد وقتی این خبر را بشنود! تازه، چند ساعت بعدش هم خبر رسید مترجم مهم‌ترین کتاب ایزابل در ایران از دنیا رفته! البته در 79سالگی و نه بر اثر کرونا.دوتا خبر ناراحت‌کننده‌ی مرتبط با ادبیات شیلی! نه، من منتظر سومی نیستم. ولی داشتم به خاوی‌یر باردم فکر می‌کردم. درست است که شیلیایی نیست ولی فرت‌وفرت با کارلوسشان می‌رود قطب جنوب و برای صلح سبز مستند می‌سازند. سپولودا هم درمورد صلح سبز کتاب نوشته!

بی‌خیال!

ــ دیروز موقع یک‌جور تمیزکاری واجب و جلادهنده‌ی روح و جسم، فیلم همه می‌دانند را برای دومین‌بار دیدم. آن منظره‌ی شروع فیلم، نگاه به دشت و انگورستان سرسبز، از پس ناقوس بلند کلیسا! پنه‌لوپه چه لهجه‌ی قشنگی  دارد! انگار با ناز صحبت می‌کند؛ مخصوصاً وقتی اسم کسی را صدا می‌زند، مثلاً دخترش ـ ایرنه.


قشنگی‌ها

از چند ماه پیش، قرار بود یادم باشد این دو اسم را هم، مثل اسم‌های «اسرار» و «ازل»، جایی برای به‌یادداشتنم ثبت کنم: «رُزمهر» و «مهرآرا» (اوخ، اوخ! درمورد دومی شک دارم الآن!)

1. کاش می‌شد زیبایی این دو به‌علاوه‌ی مادرشان هم ثبت می‌شد؛ همین‌طور صدای بامزه‌شان.

2. به‌یادسپردن دوتای اولی خیلی راحت است و در واقع، یادداشت‌کردن نمی‌خواهد. رباعی خیام همیشه یاد آدم می‌ماند. ولی به‌احترام قشنگی‌شان، ثبتشان کردم.

خالکوبی‌های اشتباهی

دو روز پیش که آن ژانر فرعی را در فانتزی کشف کردیم، متوجه شدم دوتا از کتاب‌های آن را می‌شناسم: سیرک شبانه که یک‌سال‌ونیم پیش خواندمش و جاناتان استرنج و آقای نورل که سریالش را دیدم. جالب اینکه نویسنده‌ی این دو کتاب و کتاب سوم، که سرش بحث بود، زن‌اند!

پریروز فکر کردم به سیرک شبانه جفا کرده‌ام. چنان خواندنی شایسته‌اش نبود و کاش می‌شد دوباره بخوانمش و... اما امروز که یادداشت‌هایم را مرور کردم، متوجه شدم بد هم نبوده و فقط باید یادآوری حرفه‌ای‌تری از آن در ذهنم داشته باشم.

کتاب جدیدی که از آن خوشم آمده مجموعه‌ی ناخدا باراکوداست. مشتاق شدم بخوانمش.

Related image

البته دو تصویرگری دارد که من از این بالایی بیشتر خوشم می‌آید ولی، در ترجمه، از آن یکی دیگر استفاده کرده‌اند.


بر باد مده...!

از اپیسود چهارم در عجب مانده‌ام واقعاً آن زمان پشم‌داشتن مد بوده؟ که با چنین اعتمادبه‌نفسی آستین‌حلقه هم می‌پوشیدند! نه‌تنها لی‌لا، پینوچا و لنو هم در ساحل...!


ـ سندبادپسند: اما به نظرم پینوچا یک‌جور باحالی خوشکل است! توی عروسی‌اش که واقعاً از لی‌لا هم خوشکلتر شده بود،‌لباسش هم ... نمی‌توانم بگویم از لباس‌عروس لی‌لا قشنگ‌تر بود؛ فقط از لی‌لا توقع بیشتری داشتم.

My Brilliant Friend | TVmaze


ـ بسیار خوب، می‌رسیم به بقیه که باید پنبه‌شان را بزنم:

لنوچا خر است! البته خریتش در سریال کمرنگ‌تر از کتاب دیده می‌شود. لی‌لا از او هم خرتر است؛ او خری سمی است. سارراتوره‌ی پدر خر عظماست؛ نی‌نو خر عظمای بی‌خاصیت زهرناک است. انزو خیلی خوب است و امیدوارم فرانته او را، در طول داستان، حرام نکند.

درست است که لنو کلی ناراحت شد و دلش شکست و... من هم ناراحت شدم اما لی‌لای سمی،‌نادانسته، لطف بزرگی به لنو کرد که واقعیت نی‌نو را به او نشان داد. البته من به این دختر مشکوکم! آخر جلد دوم کتاب طوری بود که باید نگرانش می‌شدم.

دلم برای نونسیای طفلک می‌سوزد، بین سه‌تا دیوانه گیر افتاده!

ـ اپیسودهایی که می‌بینم دوبله‌ی فرانسوی‌اند و البته برای من گوش‌آزار است ولی دوست ندارم صبر کنم هر هفته یک اپیسود ایتالیایی بیاید؛ آن هم وقتی هنوز زیرنویس فارسی در کار نیست. نه که بگویم سریال و داستانش مالی باشند؛ همین‌طوری چون دارمش، می‌خواهم ببینم. از طرفی، داستان را می‌دانم!

ولی ولی ولی مناظر ایسکیا و زیبایی دختران ایتالیایی و بعضی کوچه‌ها و خیابان‌ها مرا بیشتر سمت دیدنش می‌کشاند.

هیکل لی‌لا توی این لباس

My Brilliant Friend': Here are the major plot points to expect in ...

فوق‌العاده زیباست!!

آها! لبخندهای لی‌لا، حتی وقتی از روی محبت باشند، شبیه پوزخندند!


Amazon.com: Watch My Brilliant Friend - Season 1 | Prime Video

و این دختر، لنوی کوچک، چهره‌اش برای این داستان و سریال زیادی است! زیبایی و معصومیتش در بافت این داستان نمی‌نشیند. شاید دارم با چهره‌ی بقیه‌ی شخصیت‌ها مقایسه‌اش می‌کنم.

ته‌نوشت: جی‌لیولا واقعاً شبیه هیولاست و خانم گالیانی ماه است؛ ماه!

Maestra Galiano (Clotilde Sabatino) - My Brilliant Friend Season 2

روزی، روزگاری در قرنطینه

کتاب؟

می‌شود گفت «اصلاً حرفش را هم نزنید!» تقریباً چیز خاصی نخواندم. فقط حدود 50 صفحه از وزن رازها که به نظرم باید خیلی خوب باشد و یک کتاب کوچولو که چنننند سال پیش تا صفحات تقریباً انتهایی خوانده بودمش ولی یک‌باره رهایش کردم. دارم دوباره می‌خوانمش که ... خب، نویسنده‌ی خوبی است و در نظر دارم چندتا از کتاب‌های دیگرش را هم بخوانم. این کتاب را هم تا حالا 50 صفحه خوانده‌ام و گفتم که کوچک است اما از آن «فلفل نبین چه ریزه»ها چون قلمش ریز است! اگر داشت به جایی می‌رسید، بهش اشاره می‌کنم.

فیلم و سریال‌ها وضعیت بهتری داشته‌اند:

دو اپیسود از دوست نابغه و همین دیشب هم دو اپیسود پشت هم از Miracle Workers. اپیسود اول داشت ناامیدم می‌کرد اما دومی مقدار زیادی احیایم کرد! دن خیلی خوب است و ال هم همین‌طور. شاهین کره‌ی بادام ‌زمینی، روزی روزگاری هالیوود، انگل، روباه بد گنده، لینک گمشده، فصل اول پیکی بلایندرز، 1917، شیطان وجود ندارد،Road to Perdition، کوکو، زنان کوچک از سریال‌ها و فیلم‌های اسفند و فروردین من (تا حالا) بوده‌اند.

سلاطین قرنطینه

اوایل‌القرنطینه: طی این روزها، گاهی گیج بودم و احساسی که مثل حسادت خورنده و مخرب نبود، اما انگیزش غبطه‌خوردن را هم نداشت، سراغم می‌آمد. این احساس را به کسانی داشتم که با آهی از سر آسودگی، سراغ کارهای تلمبارشده‌شان می‌رفتند و با فیلم و سریال و کتاب و کارهای دستی سرشان را گرم می‌کردند.

اواسط‌القرنطینه: زندگی من همچنان مثل قبل‌القرنطینه پیش می‌رود. و...

همچنان‌القرنطینه: بله، سبک زندگی من مشابه‌القرنطینه است!

تأثیرالقرنطینه: باید حساب بعضی روزها، مثل تعطیلات عید، را از زندگی عادی جدا کنم. واقعاً باید خوشگذرانی بدون عذاب وجدان را در آن‌ها لحاظ کنم و بار روزهای قبل و بعد را از روی دوششان بردارم. این انصاف نیست و شایستگی انرژی قشنگشان این نیست که من با آن‌ها کردم. حتی آن بخشی که برای هر روز و هر هفته در نظر گرفته‌ام و گاهی خوب اجرایش می‌کنم بهتر است جزء مرام و مسلکم بشود؛ کمی استراحت و خوشگذرانی.

وقتی فکر می‌کنم،‌می‌بینم مدت‌هاست که این بخش را دارم ولی هنوز سایه‌ی بخش دیگر پررنگ‌تر است. شاید بهتر است این بخش جدید را هم به صورت خاصی در روزانه‌هایم یادداشت کنم تا کم‌کم برایم جا بیفتد و خاطر و نتیجه‌ی خوشش پایدار شود.

راستی، آن دفتر خوشکل جادویی‌ام که مخصوص درج امور روزانه بود و چند سالی همراهی‌ام کرد با پایان سال 98، تمام شد. هنوز دلم نیامده از جلوی چشمم برش دارم.

زمان‌نگه‌دارِ بامزه

پریشب یک انیمیشن دوبله دیدم که از صدتا زبان اصلی بانمک‌تر بود!

روباه بد گنده و داستان‌های دیگر

دلم خواست همه‌شان را بغل کنم و بیاورم نزدیک خودم؛ با همان جنگل و مزرعه و مرغدانی!

می‌دانستم زبان اصلی‌اش را دارم ولی امروز هم که چک کردم باز به این نتیجه رسیدم دوبله‌اش خیلی بلا و بانمک است!

دانلود انیمیشن روباه بد گنده و دو قصه دیگر The Big Bad Fox and ...

انیمیشن روباه بد گنده و دو قصه دیگر 2017 دوبله فارسی

ابله خان!‌ اینجا خودش را مرغ کرده بود چون عاشق آن جوجه‌های کله‌پوک شده بود!

کارتون سینمایی روباه بد گنده و دو قصه دیگر

اینجا هم یک مشت ابله دیگر عروسک سانتا را جر داده بودند و داستان داشتند! صدای خوکه و مدل حرف‌زدنش عالی بود ولی من همه‌ش احساس می‌کردم به خرگوشه بیشتر می‌آید.

فعلاً همین بماند تا بعد که چیزهایی به آن اضافه کنم

از آن سه‌تا کار مهم که نوشتم، کدام را انجام‌داده‌ام؟ هیچ‌یک؟ نه بابا! سومی را انجام دادم.

عکس‌فرستادن کمی دقت و فلان می‌خواهد که من الآن شدیداً به تخمه‌خوردن و دیدن چند دقیقه‌ای از یک فیلم خیلی متفاوت حواس‌پرت‌کن نیاز دارم.

شاید فیدیبوگردی را چند دقیقه‌ی دیگر تیک بزنم برای خودم!

و یک «گَردی» دیگر هم اضافه شد، ولدمورت‌گردی در واتس‌اپ! استیکر ولدی داشته باشد و من ندانم و نداشته باشمش؟

و اینکه از آن خواب‌های شیرینم می‌آید!


پیروزی در دقیقه‌ی آخر

یاه یاه یاه!

بله و این‌بار موفق شدم جلوی خودم را نگیرم و بحث را منحرف نکنم و بعد از «ولش کن»ِ یواشِ توی دلم، خودم را به خریت نزنم و الکی تأیید نکنم یا ماست‌مالی نکنم قضیه را و... تا ختم به خیر بشود و فقط من باشم که باز هم ته دلم غلط کنم که فلان مطلب را پیش کشیدم و اطلاعاتم کامل نبود و مجبور شدم خفه‌خون بگیرم... بله، همه‌ی این‌ها به این دلیل بود که حق‌به‌جانب مذکور چگالی سنگینی از شک را در دلم انداخت و طی زمان اندکی که داشتم می‌گشتم ببینم کجا را اشتباه می‌دانستم و یادم بود، خودش به خودش شک کرد و آن هم نه به خودش تنهایی، به جفتمان؛ که «صحبتمان هم‌جهت نیست!» من هم شاهد آوردم که: «بابا، من از اولش داشتم فلان‌چیز را می‌گفتم. خیلی واضح اسم برده شده!» بله، این‌بار ایشان خطا کردند و شکشان را اظهار کردند و باعث شد من کوتاه نیایم.

الآن هم خرسندم و همچنان کمی شاکی. همیشه همین بوده ها! بارها بحث‌هایی پیش آمده که قشششششششششششنگ مشخص بوده امواجمان هم‌جهت نیست ولی طرف ول‌کن نبود! خدا را شکر من این «عشق ابراز معلومات»م را سال‌ها پیش سه‌طلاقه کردم و الآن فقط گاهی ازش استفاده می‌کنم؛ آن هم آگاهانه و برای ابراز زیرپوستیِ «بیشین بینیم باباع! همچین هم بارت نیست!».

اصلاً چه شد که ماجرا را کش دادم و این‌جا باز هم درموردش نوشتم؟ یک نشانه؛ سخنی گهربار،‌ منسوب به کریشنا مورتی نازنین:

«انسانی که به شناخت خویش نرسیده باشد،

بیسواد حقیقی است؛

هرچند تمام کتاب‌های دنیا را خوانده باشد.

اگر درونت پر از خشم، نفرت، خودخواهی،

غرور،حسادت و زباله‌های دیگر است؛

بدان که هیچ‌گاه چیزی نیاموخته‌ای و هنوز رشد نکرده‌ای.»

ارجاع به: رهایی از دانستگی

ــ مهم‌تر اینکه خودم یادم باشد؛ خودم!

ئله‌لولویا

اگر از این خواننده جدیدهای خارجی بودم، حتماً آهنگی با این مضمون می‌نوشتم و به هنرمندانه‌ترین صورت ممکن، بارها اجرایش می‌کردم و خودم را می‌زدم به خونسردی؛ ولی الآن واقعاً ... (عصبانی؟ نه!) شاکی (؟ شاید!) هستم. سخت است با شخص محترمی روبه‌رو شوی که اتفاقاً از تیپ آدم‌هایی باشد که لابد هراس ناخوداگاه «اگر حرف نزنی می‌گویند لالی» دارد و کاملاً حق به‌جانب و از همه بدتر، عشق به‌رخ‌کشیدن معلومات و شاهکارهایش است! من هم که دشمن خونی چنین آدم‌هایی‌ام! مانده‌ام دیگر چرا برایم «محترم» است! این هم از عجایب دنیاست. خب، بروم سراغ مضمون آهنگم:

گندش بزنن!

دست بردار،

دست بردار!

از این همه اظهار فضل و

پابرهنه‌پریدن تو هر چیزی

دست بردار!

بدون اینکه به‌دقت دونسته باشی طرف چی گفته

فقط خوای نظر بدی و تحلیل کنی

دست بردار،

دست بردار!

از اینکه با قاطعیت نقد کنی

و کسی رو برنجونی

به‌قیمت اثبات برتری و دانش خودت

دست بردار!


«دلُم یه جایی بنده» که ایوونی هم نداره!

لاناتی! سه‌تا کار مهم دارم که کوچولوی کوچولویند و هی از ذهنم می‌پرند:

1. کتاب فلان را در فیدیبو پیدا کنم و اگر بود، الکی بگذارمش توی لیست خریدم!

2. عکس لباس خوشکل‌ها را برای مامانم بفرستم.

3. لینک‌تولینک، بروم به این کانال‌ها ببینم کدام بامزه‌اند و عضوشان شوم و ...

ـ ولی باز هم بود! بیشتر از سه‌تا بود! یادم بیا، یادم بیا!

ـ ـ اوهوع! افتخاری هم «وای جونُم، وای دلبر» خوانده! بفرستم برای مامانم و آن یکی رفیق قدیمی که افتخاری دوست داشت!

بی‌دماغ لنگ‌درهوا

ولی برای لایک‌کردن آهنگ جبر جغرافیایی نامجو که برایت فرستاده‌اند، یکی از معدود استیکرهایی که بسیار مناسب است، لایک ولدمورتی است و بس.

Image result for lord voldemort sticker

پس‌نوشت: اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم که اولین مطلب سال جدیدم،99، این باشد!