فهرست غبطه‌خوردن‌ها

یکی از «من‌»های دنیاهای موازی‌ام هم در صخره‌نوردی و پارکور حرفه‌ای است و کلی بهش خوش می‌گذرد و در فاصله‌ی اندکی از سطح زمین، به بعضی مسائلش فکر می‌کند.

یکی از دفعاتی که با خشنودی متوجه شدم فقط من این‌طور نبوده‌ام

وقتی آن استاد سر کلاس گفت شطرنج که یاد گرفته بود، تا مدت‌ها، ناخودآگاه مثل اسب شطرنج حرکت می‌کرد؛ به صورت L

ـ وقتی مغزم بهانه می‌گیرد: گفتم شطرنج؛ یاد رون ویزلی و شطرنج جادویی افتادم.

دون‌دون

اعتراف می‌کنم به کسانی که توی فیلم‌ها با زیبایی و مهارت و ظرافت مبارزه/ تیراندازی می‌کنند به‌شدت غبطه می‌خورم.

حالا این مبارزه و تیراندازی هرطور که می‌خواهد باشد؛ از شمشیرزنی و جدال تن‌به‌تن گرفته تا تیراندازی با کمان و سلاح گرم و چاقوپرت‌کردن و... دیدن این صحنه‌ها در حد حرفه‌ای‌رقصیدن مرا سرحال و به هیجان می‌آورد.

* امروز چند دقیقه از ابتدای فیلم تل‌ماسه را دیدم و هنوز هم تحت تأثیر تیراندازی جسپر و حرکات ظریف اینژ و مهارت‌های حرکتی کز با عصای سرکلاغی‌اش هستم؛ همین‌طور هانیوا و ماگرا و بابا واس. تا همیشه هم مخلص آریا استارک خواهم ماند.


دام و دام

دو شب پیش کتاب دوم هم تمام شد و بدجور دلم در کتردام [1] ماند؛ پیش همه‌شان، از کز و اینژ و جس و ویلن گرفته تا نینا که رسماً نباید در آن شهر باشد.

خیلی قشنگ و ملس، قابلیت این را دارد که ماجراها ادامه پیدا کند؛ دست‌کم کمش درمورد نینا. البته شاید این کتاب دنباله‌ی ماجراهای نینا باشد:

سایت اصلی انتشارات سارانگ | کتاب King of Scars رمان انگلیسی پادشاه زخم ‌ها  از فروشگاه کتاب سارانگ

و من دلم می‌خواهد آن دو جلد اصلی اولی را دوباره بخوانم.

[1]. توصیف‌های کتردام من را یاد لندن می‌انداخت (شاید به‌خاطر شخصیت‌ها) ولی جایی اشاره شده بود شباهت احتمالی‌اش با نوتردام است.حالا نه که من هر دو شهر را از نزدیک دیده‌ام!

نادیه

یک جایی هم بود به اسم خورشیدکلا که هرچه فکر می‌کنم، نام صاحبخانه به یادم نمی‌آید.

رفتن به آنجا برایم جالب نبود چون در فضای خانه بودیم و از بازی و بیرون‌رفتن و تلویزیون‌دیدن خبری نبود. سرگرمی دیگری هم نبود. سر راه، باید مدت زمانی توقف می‌کردیم تا آن کار انجام شود. بعدش راه می‌افتادیم.

خانم صاحبخانه لاغر و ریزه و بسیار کم‌حرف بود؛ با چند بچه‌ی کوچک. چیز خاصی از او یادم نیست. احتمالاًاو و بچه‌ها خیلی دوروبر ما نمی‌پلکیدند. حتی فکر کنم آن موقع یک بچه‌ی شیری هم داشت. از چهره‌اش فقط آن حالت نگاه غریب کمی متعجبش را به خاطر دارم. خود صاحبخانه یک نقش کوچک پررنگ مهم در ذهنم باقی گذاشته: یک شب دیروقت، ما بچه‌ها، همه‌ی بچه‌های مهمان، در آن خانه‌ی نه‌چندان بزرگ خوابمان گرفته بود و گوشه‌ی اتاق خلوت، در تنهایی، مثل بچه‌گربه‌ها ولو شدیم گرد هم و به‌سرعت خوابمان برد. وقت رفتن که شد، ما را نیمه‌خواب‌ـ نیمه‌بیدار، سوار ماشین کردند. بعضی‌هامان را راه انداختند که خودمان برویم و مثل خوابگردها، با چشمان نیم‌بسته و مست خواب، خودمان را انداختیم توی ماشین‌ها. بعضی دیگر را، که کوچک‌تر بودند، در آغوش گرفتند و به نوعی تپاندند کنار ما کمی بزرگ‌ترها. بعد آقای صاحبخانه با چند پتوی نازک اما گرررم آمد دم ماشین‌ها و با اصرار،‌خیلی سریع، آنها را پیچید دور همه‌ی ماها. گرم شدیم و همان‌طور که می‌رفت توی خانه‌اش، به بزرگ‌ترها می‌گفت: «چیزی نمی‌شه که، بعدا برمی‌گردونیدشون. بچه‌ها سردشون می‌شه» و این جمله‌اش برای ماها که نیمه‌بیدار بودیم و شنیدیم، گرم‌تر از گرمای پتوها بود.

خوش‌شانس

عجب جاسپر عالی و فوق‌العاده‌ای! چه شخصیتی برایش درست کرده‌اند در سریال! نمی‌دانم فقط همان جاسپر شش کلاغ را پرورانده‌اند یا ترکیب جاسپر آن کتاب با شخصیت دیگری در کتاب دیگر باردوگو است. کنجکاو شدم آن کتاب دوم را هم، هر زمان که دستم رسید، بخوانم.


Jesper Fahey Quotes - MagicalQuote

در و گوهر

Jesper Fahey Is The Best Character In

صحنه‌های تیراندازی‌اش معرکه است

هنوز به «چیزبودن» جاسپر اشاره نشده در سریال. همان تعلق به گروه... . امیدوارم این هم رو بشود. اما آن صحنه‌ی تهوعش از خون و زخم خیلی جالب بود!

ـ کتاب دیگر که به آن اشاره کرده‌ام سه مجلد دارد: سایه و استخوان، محاصره و طوفان، تباهی و خیزش. اسم‌ها را طبق انتخاب انتشارات باژ برای مجموعه نوشته‌ام و مترجم بهنام حاجی‌زاده است. مقایسه‌ی یک پاراگراف از کتاب نشان داد که ترجمه‌ی او بهتر است و باید تا حدی جذاب هم باشد.

تارین از سریر سایه‌ی خود بر راوکا حکم می‌راند.
اکنون سرنوشت ملت در دستان خورشیدخوانی درهم‌شکسته، ردیابی سرافکنده و بازماندگان ارتشی جادویی است که زمانی عظمت داشت.
در اعماق شبکه‌ی کهن نقب‌ها و غارها، آلینای تضعیف‌شده باید تن به حمایت مشکوک آپارات و متعصبانی بدهد که او را در جایگاه قدیسی می‌پرستند. اما او خیال دیگری در سر دارد و نقشه‌ی شکار مرغ آتش گریزان را می‌کشد و امیدوار است شاهزاده‌ای یاغی همچنان زنده باشد.

سندباد عزیزم،

لطفاً همان موقع که کتاب را تمام کرده‌ای برگه‌اش را هم بنویس. مسلم است که، بعد سه ماه، مجبوری دوباره کتاب را بخوانی؛ دست‌کم نصفش را، دست‌کم به‌شیوه‌ی تندخوانی نصرت. آن هم نه کتابی که مرور کلمات و جملاتش شیرین و خاطره‌برانگیز است.

پس،

این را آویزه‌ی گوشت کن، بزرگوار!

شیطان زه‌زه پشت گوشم نشسته است و دارد به این فکر می‌کند که چطوری از خواندن جلدهای بعدی‌اش شانه خالی کند.

ـ درمورد آن کتاب فسقلی ج. و. که خوب نقشه‌ای سوار کرد. تا ببینیم تهش چه می‌شود.

البته فکر کنم یکی‌مان کلاً یواش است!

انگار بیشتر هم‌گروهی‌هایم مثل خودم‌اند!

از این جهت که دقیقه‌ی نود و کمی تحت فشار زمان و شرایط، سریع‌تر کار می‌کنند. حالا تیر را در نظر نگیریم، دست‌کم مرداد فرصت خوبی بود برای جمع‌وجورکردن کارها. ولی همان اوایل شهریور چند برگه را کامل کردیم؛ شاید به اندازه‌ی یک فصل کاری!

هنوز سه کتاب از دوره‌ی قبل باقی مانده است و کتاب‌های جدید را هم پخش کرده‌اند. در کل همکاری خیلی خیلی خوبی است فقط باید مراقب باشیم خودمان را در شرایط استرس قرار ندهیم. مثل خودمن که، تا وسط همین هفته و احتمالاً تا آخرین ساعات دوشنبه،‌باید دو برگه آماده کنم. دو کتاب جدید هم گرفته‌ام که باید بخوانم.

راز جنگل هزاردستان | فروشگاه اینترنتی کتاب رشدفروشگاه اینترنتی بوک سیتی آنلاین - مشخصات، قیمت و خرید هفت پ

خوشکل‌های جدید

سایه و استخوان

دو اپیسود از سریال را دانلود کردم و دادم درآمد!

آخر این چه کز برکری است، این چه اینژی است که انتخاب کرده‌اند؟!

ولی باز هم دیدمش؛ هر دو را، همان دیروز و همچنان داستانش برایم جذاب بود. انگار تاریخ انقضای غرم داردبه همین زودی به سر می‌آید چون تا حدی به این دو چهره عادت کرده‌ام و باید عملکردهایشان را ببینم که بستگی به داستان و پرداخت شخصیت در سریال هم دارد. ولی درکتاب،‌ همچنان کز و اینژ ذهنی من خیلی جذاب‌ترند.

راستش از الینا خوشم نیامد کلاً. از آن طرف، جسپر چقدر خوب است! توی ذهنم ولی مسن‌تر از اینی بود که نشان داده شده است. محیط و فضای سریال هم به نظرم خیلی خوب بود.

خیلی مشتاق شدم زودتر جلد دوم را هم شروع کنم و البته دیشب یواشکی چند صفحه خواندم! گویا سریال هم ترکیبی از دو کتاب نویسنده است که آن دیگری را نخوانده‌ام هنوز.