امروز ساعت 11 قطار هاگوارتز حرکت داشت و من واقعاً خواب بودم!

نمی‌دانم چطور شده که خیلی راحت باورم می‌شود مدت‌هاست این‌جا چیزی ننوشتم.

نه خیلی خوب بودم و نه خیلی بد ـ البته از آن جهت که به این‌جاننوشتنم ربط داشته باشد ـ اما امروز دیگر حرصم درآمد.

برای تیمّن، دوست دارم از کتاب قشنگی بگویم که این روزها اتفاقی خریدمش و شروعش کردم؛ ماه کرمو. روایت خیلی خوب و جذابی دارد با شروعی کِشنده اما از چیزهای به‌شدت تلخی می‌گوید!

کتاب ماه کرمو

واقعاً نمی‌دانم دیگر چه به عرض خودم برسانم!

خیلی چیزها را خلاصه و کوتاه، در حد چند کلمه، در دفتر قشنگم ثبت می‌کنم. تکرار همان‌ها هم که باشد، فیلم و سریال‌های این روزهام این‌ها هستند:

یاغی، خاندان اژدها، فصل سوم See، ظهور گرو، ... دوست دارم خون‌سرد را هم ببینم!

قبلاًتر دیدم (البته نه از همان اول اولشان) و خوشم آمد:

پری‌ناز، مجبوریم

و کتاب‌هایی که خوانده‌ام:

آقای هنشاو عزیز، جنگ تمام شد، جلد سوم نغمه که مدتی است دارد خاک می‌خورد، ...

توتوچان را هم دست گرفته‌ام ببینم چجوری است.