خرداد 92

از اون معلم های به یاد موندنی :)

" بعدازظهرهای جمعه همه درس ها کنار گذاشته می شد و آقای کارپنتر از بچه ها می خواست تا با صدای بلند شعر بخوانند , سخنرانی کنند و بخش هایی از انجیل و آثار شکسپیر را دکلمه کنند . ایلز عاشق جمعه ها بود . آقای کارپنتر مثل سگ گرسنه ای که به استخوانی رسیده باشد  با استعداد ذاتی ایلز برخورد می کرد و بی هیچ رحم و شفقتی او را وادار به تمرین می ساخت . میان این دو نبردی تمام نشدنی در می گرفت و ایلز پاهایش را به زمین می کوفت و به آقای کارپنتر بد و بیراه می گفت . بچه های دیگر متعجب می شدند چرا آقای کارپنتر برای رفتار زشتش او را تنبیه نمی کند اما ایلز سرانجام تسلیم می شد و مطابق دستورات او عمل می کرد . ایلز به طور مرتب سر کلاس ها حاضر می شد , چیزی که پیشتر سابقه نداشت . " ..

امیلی دختر دره های سبز / ل. م. مونتگمری

Emily of New moon


ماه نو ؛ نور الهام

به این " امیلی " خانوم یه جورایی حسودیم میشه!

واقعا خیلی عالیه ؛ وقتی یه فکری به ذهنش میرسه درموردش می تونه فکر کنه , تخیل کنه , شاخ و برگ بهش بده و داستانش رو به خوبی توی ذهنش پیش ببره ..

تا اینجای قضیه زیاد ایرادی نداره ! مساله اینه که ایشون میتونه هر زمان که دستش به قلم و کاغذ رسید , همون حرفا رو به خوبی تنیده شدنشون در ذهنش , بنویسه .. 

اما من هر موقع مطلبی رو توی ذهنم به هم می بافم , تا دستم به کاغذ می رسه و زمان می گذره , دیگه نمی تونم به همون قشنگی اولش بنویسمش . :/

_ شاید چون امیلی زیاد نوشته , این قضیه براش راحت تر بوده . ولی من کم می نویسم .. مدتی بود که خیلی کم می نوشتم . اما از اوایل امسال نور الهام من هم برگشته و گاهی از پشت درختای درهم و پر شاخ و برگ چیزایی که توی ذهنمه یا دنیای بیرونم رو در بر گرفته خودشو نشون میده :)

 

24 اردیبهشت



از اون وقتایی که فقط دوست داری ص وبلاگ باز باشه و یه عالمه حرف برا نوشتن هست ...

_ چه داستانایی که توی کله ت دارن پایکوبی می کنن و شخصیتا از پشت استخونای جمجمه که مث شیشۀ مات نشونشون میده به تو ، برات زبون درازی و جفتک پرونی می کنن ، چه چیزایی که روی برگه ها نوشتی و دیگه دلت نمیاد از نو بنویسی شون .. _

فقط ص وبلاگ باز باشه ؛ انگار قوت قلبه ، یه انتظار برای گرفتن تصمیم نهایی . بعد چند ساعت هم که خسته بشی و همین طوری ، ننوشته ، ببندی ش و : « بازم نشد » !