آبان 86

پایان دیگری برای عشق

بعد از « دوستت دارم » ناصر و قیصر برایم با یک معنای متفاوت به هم گره خوردند ؛ اولین بار قیصر را شنیدم . شعر « سربلند » به عمق ترَک های همان گلدان پشت پنجره ، که پاییز را انکار می کند ، در خاطرم حک شد . شور آغاز این ترانه ، همیشه حکم قاطعی برای سربلند بودن است . صدایی که صلابت واژه های شعر را به نرمی اما ژرف در دل می نشاند . حنجره ای که به سزا و به جا ، در میان آواز فریاد می کند ؛ انگار باز هم واژه ها کم آورده اند در مقابل شور ناصر و قیصر .

در احوال درک موهبت نام ، یک بار شنیده بودم . این نازنین تازه مسافر هم ارج نام خود را می داند :

و قاف

حرف آخر عشق است

آن جا که نام کوچک من

آغاز می شود !

به گونه ای اتفاقی اما ، حروف می گویند انجام ِ کار هر دو یکی ست ؛ خرامیدن در احوالی که همواره بالاتر از درک ما بوده و پروازی متفاوت .

یک بار دیگر جام عشق ما تهی شد ! نالۀ نیاز ما سوزناک تر باد تا ساقی ازلی ترحم آورد و جرعه ای در آن بریزد .

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم

ولی دل به پاییز ..............

پاییز باز هم فصل وصل شد !



من و کتابام

این که دعوتت کنن _ یا ازت بخوان _ در مورد کتاب حرف بزنی ، بهانۀ خوبیه برای نوشتن و آپ کردن . کتاب برای من همیشه بهانۀ خوبی بوده ؛ برای نوشتن ، دیدن چیزایی که می خواستم ، دور زدن یه مسیرهایی و راه پیدا کردن به مسیرهای دیگه که بیشتر هم ناشناخته بودن و بهتر و وسیع تر و قابل تأمل تر از اون چه که تا اون موقع در موردشون فکر می کردم .

اگه بخوام از کتابای مورد علاقه م بگم ، باید یه جوری باشه که در حقّ هیچ کدوم اجحافی روا نشه و هیچ کدوم از اونایی که می خوام ، نادیده گرفته نشن. شاید سخت باشه ؛ اما اگه دسته بندی شون کنم ، بهتر و راحت تر می شه .

_ اول از همه دنیای نویسندگان امریکای لاتین مورد پسند منه که بخش زیادی از اون شامل رئالیسم جادویی می شه . در واقع جادوی واژه های این افراد  هست که منو به خودش جذب می کنه . در بین اونا هم فعلاً ایزابل آلنده و ماریو بارگاس یوسا رو بیشتر دوست دارم .

_ بعضی از کتابای ردۀ سنی کودک و نوجوان _ نه به این دلیل که از سال های دور باهاشون خاطره دارم _ به خاطر این که همین حالا از خوندنشون لذّت می برم . نمونه شون ماجراهای هنک ک ک ک ک .... ! همون هنکی جون خودم ( سگ گاوچران ) ! مجموعه داستان های بچه های بدشانس ( از لمونی اسنیکت دوست داشتنی و ناقلا ) ، کتاب های رولد دال هم برام جذّابن ؛ گرچه خیلی کم خوندم ازش . داستان های چارلز دیکنز و مارک تواین از دنیای بچه ها و نوجوون ها  هم شامل این دسته می شن . و ... شاید خیلی از کتابای دیگۀ اینطوری .

_ از همون اولش هم شعر رو به نسبت رمان و داستان ، کمتر می خوندم . الآن هم باید اون شعر ، خیلی شعر ! باشه که بخونمش . معمولاً سراغ شاعرایی میرم که از قبل به آثارشون ارادت داشتم ، یا این که شخص مطّلع و اهل فنّی معرفی شون کرده باشه ، یا نقد قوی و مساعد بر آثارشون نوشته شده باشه ، ... خلاصه بیش از نود درصد سراغ اونایی که از پیش آزموده شدن میرم . خیلی کم شده که خودم کشف کنم . کلّاً به همۀ درخت های تناور و  ریشه دار دنیای شاعری علاقه دارم .

_ کتابایی که به طور تخصّصی ، پُر مایه و جون دار در حوزۀ نقد ادبی ، نظریات ادبی و موارد مشابه باشن خیلی خیلی با توجه و الطاف خاص من مواجه می شن . حتی اگه در دوره و بازه ای از زمان هم سراغشون نرم ، از علاقه م بهشون کم نمی شه  منتظر فرصت می مونم تا بهترین ها رو تهیّه کنم .

_ از ترجمه های مهدی غبرایی ، عبدالله کوثری ، نجف دریابندری ، صالح حسینی ، پرویزشهدی ، قاسم صنعوی ، علی اصغر بهرامی ( حتماً چندتای دیگه هم هستن که الآن خاطرم نیست ) خیلی خوشم میاد و معمولاً اگه از یه کتاب ترجمه های متعدّدی _ بیش از یکی _ در بازار باشه و من بدونم یکی شون مال این عزیزان هست ، سعی می کنم اون ترجمه رو بخونم .

در این راستا حدود 2 هفته پیش قصد داشتم « هرگز رهایم مکن » ( کازوئو ایشی گورو ) رو با ترجمۀ مهدی غبرایی بخرم ، اما یه ترجمۀ دیگه رو نشونم می دادن . حالا قرار بوده کتاب مورد نظر من ، چند هفته بعد از نمایشگاه بین المللی کتاب امسال _ توسط نشر افق _ روانۀ بازار بشه ! بعدش بالاخره یه فروشنده لطف کرد و گفت ترجمۀ آقای غبرایی هنوز مجوز نگرفته ! خب دیگه ، منم صبر می کنم ببینم چی می شه . اصلاً نثر مهدی غبرایی خیلی قابل توجه و متفاوته . واقعاً خوندنی و تحسین برانگیزه .

اما غیر از این که کلّاً دوست دارم چی بخونم و موضوع و محتواشون چی باشه ، برای تحقق یافتن اهداف بازی مورد نظر ، ترجیح میدم جهت فلش بازی رو در اینجا به این سمت متمایل کنم که در مورد چند کتاب تأثیر گذار در زندگیم بگم . کتابایی که به من به طور خاص کمک کردن ، تغییرات اساسی در نوع نگرش و طرز فکرم دادن و به تصمیم گیری هام کمک کردن و کتابایی که به دلایلی باهاشون خیلی احساس یگانگی کردم و تا مدتها ورق می زدمشون و دوست نداشتم از خودم جداشون کنم :

1_ چیزی که خیلی برام جالب ، عجیب و هنوزم باور نکردنیه ، تأثیریه که « کیمیاگر » این شعبده دوست داشتنی ( پائولو ) بر من و زندگیم گذاشت . دقیقاً سال 76 بود که خوندمش . بدون هیچ شناخت قبلی و فقط به این دلیل که بهترین دوست اون روزهام ، اونو به من امانت داده بود . نمی تونم بگم به کلّی زیر و رو شدم یا خیلی دچار تحول گردیدم و ... اما یه اموری در من تثبیت شدن و چندتا پنجره به افق های جدید برای من باز شد .

دو سال بعدش یه درس خیلی بزرگ هم از « کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریستم » گرفتم. اما کیمیاگر یه چیز دیگه بود . برای من نوع بسط داستان و روش بیان مهم بود؛ چشم های سانتیاگو و اون هوش و درکش از زندگی ، حکایت اون یه قاشق روغن ، ...

2_ منم « پرندۀ خارزار » رو خوندم ؛ سال دوم دبیرستان و یه سال و نیم بعدش هم دوباره خوندمش . انتخاب پدر رالف ، سرسختی مگی و آگاهی ش نسبت به چیزی که عایدش شد ، سکوت و آرامش ِ سپری شدن زمان ، چیزایی هستن که همیشه یادآوری شون باعث می شه بازم بهشون فکر کنم .

3_ سال 79 برای من بیشتر سالِ کازانتزاکیس بود . بیش از همه « گزارش به خاک یونان» ش رو دوست دارم که اون سال ها در بازار موجود نبود و من امانت گرفتمش . هفتۀ اول مهر من بودم و « پرواز خیال انگیز » یانی و صفحات تکان دهندۀ این زندگی نامۀ خود نوشت . البته برای من تکان دهنده بود ، وگرنه مورد خطرناکی توش پیدا نمی شه . حدود 2 سال پیش در کمال خوش وقتی چاپ جدید این کتاب رو با همون ترجمه ( صالح حسینی _ نشرنیلوفر ) در یه کتاب فروشی دیدم و برای خریدش درنگ رو جایز ندونستم .

4_ و هولدن ، هولدن ِ نازنین و دوست داشتنی ، هولدن کالفیلد با اون روح بزرگش ، اون درک عمیق و توصیف های ساده و روانش از زندگی ، که از عمق « ناتور دشت » بیرون اومد و تا صفحۀ آخر کتاب همراهم بود . نمی تونم بگم مث خیلی از شخصیت های دیگه ای که باهاشون آشنا شدم ، همراهم بوده یا هنوزم هست . من احساس می کنم هولدن از اون شخصیت های اندکیه که با تموم شدن کتاب ، به میون صفحات اون           بر می گردن . مسأله فراموش شدن و کمرنگ شدن ، یا بی اهمیت بودن و ناموفق بودن این جور شخصیت ها نیست. یه تفاوت کوچک در زاویۀ نگاه اونا به مسایل دور و بر باعث می شه تا دنیای بزرگ خاص خودشونو داشته باشن . واسه همین یه زمان های خاصی هست که شبیه هولدن فکر می کنم یا بیش از مواقع دیگه یادش می افتم . اما همیشه مورد تأیید منه و بهش با تمام قوا حق میدم .

5_ چیزی که اوج زیبایی و درد رو می تونه با هم و به یکباره وارد قلب من بکنه ، یه عنصر تقریباً دست نیافتنیه که در « درخت زیبای من » وجود داره . ژوزه مائورو د ِ واسکونسلوس در برگ برگ این اثرش آن چنان منو خندوند ، متعجب کرد ، به گریه انداخت و قلبمو به درد آورد که هیچ وقت فراموش نمی کنم . اون قدر که ، به من جسارت داد بارها و بارها این کتاب رو بخونم . خبر خوش این که 3 یا 4 سال پیش این کتاب هم بعد از مدتها تجدید چاپ شد . یک سال بعد از این که با این کتاب آشنا شدم ، فرصتی به دست آوردم تا اثر دیگۀ این نویسنده رو هم مطالعه کنم . اما این کارو نکردم . من کتابو کنار گذاشتم ، اون هم منو ؛ کتابم رو گم کردم ! اولش نفهمیدم . بعد به صرافت این افتادم که ببینم چنین نویسنده ای دیگه می تونه چی و چطور بنویسه . تلاش من زمانی که بعد از 7 سال جدی تر شد ، تونستم یه نسخه از اون رو در کتابخونۀ شهر پیدا کنم . این بود که با زه اوروکو همراه و وارد دنیای « روزینیا ، قایق من » شدم . چطور بگم که حتی بعد از اون و با خوندن دو کتاب دیگه هم از این نویسنده ، نتونستم قلبمو در اختیار بگیرم و تماماً تحت سلطۀ واژه ها بودم . ( این دوکتاب : « موز وحشی » و « خورشید را بیدار کنیم » هستن . دومی ادامۀ ماجراهای زه زه _ قهرمان « درخت زیبای من » هست . )

6_ نمی تونم « خانۀ ارواح » ایزابل آلنده رو نادیده بگیرم . گرچه آلنده با « از عشق و سایه ها » وارد دنیای من شد و « پائولا » ی اون منو دیوونه کرد ؛ این کتاب اول و آخر همۀ اون آثاری هست که من ازش خوندم .

7_ در نهایت کریستین بوبن هم در لیست اونایی قرار می گیره که با « رفیق اعلی» و « فراتر از بودن » ش باعث شده همیشه نگاه متفاوتی بهش داشته باشم . اصل قضیۀ من با بوبن به پیش از شروع خود کتاب بر می گرده ؛ همون صفحۀ اول ؛ گوشۀ دنجی که نویسنده اگر بخواد کتابشو به کسی تقدیم کنه ، اونجا رو برای این کار در نظر می گیره . نامی که « رفیق اعلی » به اون تقدیم شده بود ، برای من هیچ جنسیتی رو مشخص نمی کرد ( معمولاً نام های فرانسوی برای من اینطورند ) . و بعد از چند سال، وقتی « فراتر از بودن » رو با خاطری آسوده و در پی یافتن آسوده خیالی بیشتر در دست گرفتم ، این آرزو با همون نام نقش بر آب شد . فهمیدم که باید مرگ ناگهانی فردی فراتر از یک دوست ، فراتر از یک معشوق رو تحمل کنم . کسی که درست مثل یک بوتۀ گل ، هر روز غنچه ای رو در شمایل عشق و زندگی و شادی به عزیزانش تقدیم می کرد . اون غروب برای من خیلی سخت و سنگین بود . حسرت و اندوه این فقدان رو خود بوبن ، به آرامی برای من ِ خواننده قابل تحمل کرد . به طوری که در انتهای کتاب دلیلی برای اعتراض و شکوه نداشتم .

حتماً حرف ها و اشارات ناگفته ای باقی مونده . من برای جبران این سهل انگاری باید کسی رو دعوت کنم تا در مورد کتابهاش حرف بزنه . تصمیم دارم فقط از اسب چوبی بخوام از این جا ، این مسیر رو ادامه بده .

فکر کنم باید یه فراخوان هم با این عنوان داد : « بهترین راه برای اتمام سخن گفتن در مورد کتاب چیه ؟ » و به عبارتی دیگه : « منظورمون این بود که اگه کسی شروع کرد به حرف زدن در مورد کتابای مورد علاقه ش ، چطور می شه از این هزارتو بیرونش آورد ؟ »

آبان 86

من و کتابام

این که دعوتت کنن _ یا ازت بخوان _ در مورد کتاب حرف بزنی ، بهانۀ خوبیه برای نوشتن و آپ کردن . کتاب برای من همیشه بهانۀ خوبی بوده ؛ برای نوشتن ، دیدن چیزایی که می خواستم ، دور زدن یه مسیرهایی و راه پیدا کردن به مسیرهای دیگه که بیشتر هم ناشناخته بودن و بهتر و وسیع تر و قابل تأمل تر از اون چه که تا اون موقع در موردشون فکر می کردم .

اگه بخوام از کتابای مورد علاقه م بگم ، باید یه جوری باشه که در حقّ هیچ کدوم اجحافی روا نشه و هیچ کدوم از اونایی که می خوام ، نادیده گرفته نشن. شاید سخت باشه ؛ اما اگه دسته بندی شون کنم ، بهتر و راحت تر می شه .

_ اول از همه دنیای نویسندگان امریکای لاتین مورد پسند منه که بخش زیادی از اون شامل رئالیسم جادویی می شه . در واقع جادوی واژه های این افراد  هست که منو به خودش جذب می کنه . در بین اونا هم فعلاً ایزابل آلنده و ماریو بارگاس یوسا رو بیشتر دوست دارم .

_ بعضی از کتابای ردۀ سنی کودک و نوجوان _ نه به این دلیل که از سال های دور باهاشون خاطره دارم _ به خاطر این که همین حالا از خوندنشون لذّت می برم . نمونه شون ماجراهای هنک ک ک ک ک .... ! همون هنکی جون خودم ( سگ گاوچران ) ! مجموعه داستان های بچه های بدشانس ( از لمونی اسنیکت دوست داشتنی و ناقلا ) ، کتاب های رولد دال هم برام جذّابن ؛ گرچه خیلی کم خوندم ازش . داستان های چارلز دیکنز و مارک تواین از دنیای بچه ها و نوجوون ها  هم شامل این دسته می شن . و ... شاید خیلی از کتابای دیگۀ اینطوری .

_ از همون اولش هم شعر رو به نسبت رمان و داستان ، کمتر می خوندم . الآن هم باید اون شعر ، خیلی شعر ! باشه که بخونمش . معمولاً سراغ شاعرایی میرم که از قبل به آثارشون ارادت داشتم ، یا این که شخص مطّلع و اهل فنّی معرفی شون کرده باشه ، یا نقد قوی و مساعد بر آثارشون نوشته شده باشه ، ... خلاصه بیش از نود درصد سراغ اونایی که از پیش آزموده شدن میرم . خیلی کم شده که خودم کشف کنم . کلّاً به همۀ درخت های تناور و  ریشه دار دنیای شاعری علاقه دارم .

_ کتابایی که به طور تخصّصی ، پُر مایه و جون دار در حوزۀ نقد ادبی ، نظریات ادبی و موارد مشابه باشن خیلی خیلی با توجه و الطاف خاص من مواجه می شن . حتی اگه در دوره و بازه ای از زمان هم سراغشون نرم ، از علاقه م بهشون کم نمی شه  منتظر فرصت می مونم تا بهترین ها رو تهیّه کنم .

_ از ترجمه های مهدی غبرایی ، عبدالله کوثری ، نجف دریابندری ، صالح حسینی ، پرویزشهدی ، قاسم صنعوی ، علی اصغر بهرامی ( حتماً چندتای دیگه هم هستن که الآن خاطرم نیست ) خیلی خوشم میاد و معمولاً اگه از یه کتاب ترجمه های متعدّدی _ بیش از یکی _ در بازار باشه و من بدونم یکی شون مال این عزیزان هست ، سعی می کنم اون ترجمه رو بخونم .

در این راستا حدود 2 هفته پیش قصد داشتم « هرگز رهایم مکن » ( کازوئو ایشی گورو ) رو با ترجمۀ مهدی غبرایی بخرم ، اما یه ترجمۀ دیگه رو نشونم می دادن . حالا قرار بوده کتاب مورد نظر من ، چند هفته بعد از نمایشگاه بین المللی کتاب امسال _ توسط نشر افق _ روانۀ بازار بشه ! بعدش بالاخره یه فروشنده لطف کرد و گفت ترجمۀ آقای غبرایی هنوز مجوز نگرفته ! خب دیگه ، منم صبر می کنم ببینم چی می شه . اصلاً نثر مهدی غبرایی خیلی قابل توجه و متفاوته . واقعاً خوندنی و تحسین برانگیزه .

اما غیر از این که کلّاً دوست دارم چی بخونم و موضوع و محتواشون چی باشه ، برای تحقق یافتن اهداف بازی مورد نظر ، ترجیح میدم جهت فلش بازی رو در اینجا به این سمت متمایل کنم که در مورد چند کتاب تأثیر گذار در زندگیم بگم . کتابایی که به من به طور خاص کمک کردن ، تغییرات اساسی در نوع نگرش و طرز فکرم دادن و به تصمیم گیری هام کمک کردن و کتابایی که به دلایلی باهاشون خیلی احساس یگانگی کردم و تا مدتها ورق می زدمشون و دوست نداشتم از خودم جداشون کنم :

1_ چیزی که خیلی برام جالب ، عجیب و هنوزم باور نکردنیه ، تأثیریه که « کیمیاگر » این شعبده دوست داشتنی ( پائولو ) بر من و زندگیم گذاشت . دقیقاً سال 76 بود که خوندمش . بدون هیچ شناخت قبلی و فقط به این دلیل که بهترین دوست اون روزهام ، اونو به من امانت داده بود . نمی تونم بگم به کلّی زیر و رو شدم یا خیلی دچار تحول گردیدم و ... اما یه اموری در من تثبیت شدن و چندتا پنجره به افق های جدید برای من باز شد .

دو سال بعدش یه درس خیلی بزرگ هم از « کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریستم » گرفتم. اما کیمیاگر یه چیز دیگه بود . برای من نوع بسط داستان و روش بیان مهم بود؛ چشم های سانتیاگو و اون هوش و درکش از زندگی ، حکایت اون یه قاشق روغن ، ...

2_ منم « پرندۀ خارزار » رو خوندم ؛ سال دوم دبیرستان و یه سال و نیم بعدش هم دوباره خوندمش . انتخاب پدر رالف ، سرسختی مگی و آگاهی ش نسبت به چیزی که عایدش شد ، سکوت و آرامش ِ سپری شدن زمان ، چیزایی هستن که همیشه یادآوری شون باعث می شه بازم بهشون فکر کنم .

3_ سال 79 برای من بیشتر سالِ کازانتزاکیس بود . بیش از همه « گزارش به خاک یونان» ش رو دوست دارم که اون سال ها در بازار موجود نبود و من امانت گرفتمش . هفتۀ اول مهر من بودم و « پرواز خیال انگیز » یانی و صفحات تکان دهندۀ این زندگی نامۀ خود نوشت . البته برای من تکان دهنده بود ، وگرنه مورد خطرناکی توش پیدا نمی شه . حدود 2 سال پیش در کمال خوش وقتی چاپ جدید این کتاب رو با همون ترجمه ( صالح حسینی _ نشرنیلوفر ) در یه کتاب فروشی دیدم و برای خریدش درنگ رو جایز ندونستم .

4_ و هولدن ، هولدن ِ نازنین و دوست داشتنی ، هولدن کالفیلد با اون روح بزرگش ، اون درک عمیق و توصیف های ساده و روانش از زندگی ، که از عمق « ناتور دشت » بیرون اومد و تا صفحۀ آخر کتاب همراهم بود . نمی تونم بگم مث خیلی از شخصیت های دیگه ای که باهاشون آشنا شدم ، همراهم بوده یا هنوزم هست . من احساس می کنم هولدن از اون شخصیت های اندکیه که با تموم شدن کتاب ، به میون صفحات اون           بر می گردن . مسأله فراموش شدن و کمرنگ شدن ، یا بی اهمیت بودن و ناموفق بودن این جور شخصیت ها نیست. یه تفاوت کوچک در زاویۀ نگاه اونا به مسایل دور و بر باعث می شه تا دنیای بزرگ خاص خودشونو داشته باشن . واسه همین یه زمان های خاصی هست که شبیه هولدن فکر می کنم یا بیش از مواقع دیگه یادش می افتم . اما همیشه مورد تأیید منه و بهش با تمام قوا حق میدم .

5_ چیزی که اوج زیبایی و درد رو می تونه با هم و به یکباره وارد قلب من بکنه ، یه عنصر تقریباً دست نیافتنیه که در « درخت زیبای من » وجود داره . ژوزه مائورو د ِ واسکونسلوس در برگ برگ این اثرش آن چنان منو خندوند ، متعجب کرد ، به گریه انداخت و قلبمو به درد آورد که هیچ وقت فراموش نمی کنم . اون قدر که ، به من جسارت داد بارها و بارها این کتاب رو بخونم . خبر خوش این که 3 یا 4 سال پیش این کتاب هم بعد از مدتها تجدید چاپ شد . یک سال بعد از این که با این کتاب آشنا شدم ، فرصتی به دست آوردم تا اثر دیگۀ این نویسنده رو هم مطالعه کنم . اما این کارو نکردم . من کتابو کنار گذاشتم ، اون هم منو ؛ کتابم رو گم کردم ! اولش نفهمیدم . بعد به صرافت این افتادم که ببینم چنین نویسنده ای دیگه می تونه چی و چطور بنویسه . تلاش من زمانی که بعد از 7 سال جدی تر شد ، تونستم یه نسخه از اون رو در کتابخونۀ شهر پیدا کنم . این بود که با زه اوروکو همراه و وارد دنیای « روزینیا ، قایق من » شدم . چطور بگم که حتی بعد از اون و با خوندن دو کتاب دیگه هم از این نویسنده ، نتونستم قلبمو در اختیار بگیرم و تماماً تحت سلطۀ واژه ها بودم . ( این دوکتاب : « موز وحشی » و « خورشید را بیدار کنیم » هستن . دومی ادامۀ ماجراهای زه زه _ قهرمان « درخت زیبای من » هست . )

6_ نمی تونم « خانۀ ارواح » ایزابل آلنده رو نادیده بگیرم . گرچه آلنده با « از عشق و سایه ها » وارد دنیای من شد و « پائولا » ی اون منو دیوونه کرد ؛ این کتاب اول و آخر همۀ اون آثاری هست که من ازش خوندم .

7_ در نهایت کریستین بوبن هم در لیست اونایی قرار می گیره که با « رفیق اعلی» و « فراتر از بودن » ش باعث شده همیشه نگاه متفاوتی بهش داشته باشم . اصل قضیۀ من با بوبن به پیش از شروع خود کتاب بر می گرده ؛ همون صفحۀ اول ؛ گوشۀ دنجی که نویسنده اگر بخواد کتابشو به کسی تقدیم کنه ، اونجا رو برای این کار در نظر می گیره . نامی که « رفیق اعلی » به اون تقدیم شده بود ، برای من هیچ جنسیتی رو مشخص نمی کرد ( معمولاً نام های فرانسوی برای من اینطورند ) . و بعد از چند سال، وقتی « فراتر از بودن » رو با خاطری آسوده و در پی یافتن آسوده خیالی بیشتر در دست گرفتم ، این آرزو با همون نام نقش بر آب شد . فهمیدم که باید مرگ ناگهانی فردی فراتر از یک دوست ، فراتر از یک معشوق رو تحمل کنم . کسی که درست مثل یک بوتۀ گل ، هر روز غنچه ای رو در شمایل عشق و زندگی و شادی به عزیزانش تقدیم می کرد . اون غروب برای من خیلی سخت و سنگین بود . حسرت و اندوه این فقدان رو خود بوبن ، به آرامی برای من ِ خواننده قابل تحمل کرد . به طوری که در انتهای کتاب دلیلی برای اعتراض و شکوه نداشتم .

حتماً حرف ها و اشارات ناگفته ای باقی مونده . من برای جبران این سهل انگاری باید کسی رو دعوت کنم تا در مورد کتابهاش حرف بزنه . تصمیم دارم فقط از اسب چوبی بخوام از این جا ، این مسیر رو ادامه بده .

فکر کنم باید یه فراخوان هم با این عنوان داد : « بهترین راه برای اتمام سخن گفتن در مورد کتاب چیه ؟ » و به عبارتی دیگه : « منظورمون این بود که اگه کسی شروع کرد به حرف زدن در مورد کتابای مورد علاقه ش ، چطور می شه از این هزارتو بیرونش آورد ؟ »