فروردین 90

سفر به شیلی

« یک مقام س.ی.ا/سی از اولین روز کار در دفترش باید متوجه باشد که جزئی ترین نشانه ای از نوآوری ، پایان زندگی حرفه ای او را رقم خواهد زد . چون او آن جا نیست که از خود شایستگی نشان دهد بلکه برای رسیدن به سطح بی لیاقتی مخصوص به خود به طرزی محترمانه ، در آن مقام قرار داده شده است . مقصود از ارسال کاغذهایی با مهر و امضا از یک کارمند به کارمند دیگر ، حل کردن مشکلات نیست بلکه جلوگیری از از یافتن راه حل است . اگر مشکلات حل شوند کاغذبازی قدرت خود را از دست  داده و افراد  درستکار بی شماری بی کار
می شوند ... » ص 136

« شیلیایی ها عاشق قوانین هستند ؛ هرچه پیچیده تر ، بهتر . هیچ چیز به اندازۀ کاغذبازی و فرم های چندگانه ما را جلب نمی کند . وقتی مذاکرات جزئی به نظر ساده می رسند ما فوراً مشکوک می شویم که شاید غیرقانونی باشند » .
ص 134

* " سرزمین خیالی من " ( خاطرات ایزابل آلنده )


« سرزمین خیالی من »

_ یکی از کتاب هایی که دارم می خونم ، خاطرات و دیدگاه های ایزابل آلنده عزیزم در مورد کشورش شیلی هست . مطالبی که نوشته و بهشون اشاره کرده مثل همیشه برای من جذاب و خوندنی و فراموش نشدنی هستن . اما از ترجمه ش زیاد خوشم نیومد . البته به مترجم ها احترام میذارم چون می دونم همیشه بیشتر از من زبان خارجی می دونن که تونستن کتاب رو ترجمه کنن و کار امثال من در خوندن اصل کتاب و ارتباط برقرار کردن با مطالب رو خیلی آسون تر کردن .

نکته هایی که می تونم بهشون اشاره کنم پیچیدگی بعضی جمله ها به خاطر احتمالاً عدم ویرایش یا حداقل ویرایش درست . بیشتر به نظر میرسه مطالب هرچند به درستی برگردان شدن ؛ تحت تأثیر ترجمۀ تحت اللفظی هستن و کلمات در ساختار جمله ها زیاد جابجا نشدن . در بعضی موارد اگر ساختار جمله های طولانی یه کم تغییر می کرد یا جمله ها کوتاه تر می شدن خیلی خیلی بهتر بود . خود من که تا حدی با طرز فکر و نظرات آلنده آشنایی دارم مجبور شدم بعضی بخش ها رو بیش از یه بار بخونم تا خوب متوجه منظور نویسنده بشم .

مورد دیگه متأسفانه موردی هست که قبلاً هم موقع خوندن کتابای دیگه بهش برخوردم . وقتی نویسنده زبان اصلی ش غیر از انگلیسی باشه و مترجم فارسی ، معمولاً از برگردان انگلیسی به عنوان کتاب مبدأ و یه واسطه برای ترجمه استفاده می کنه ، واژه هایی که مختص زبان اصلی هستن خوب در نمیان . به نظرم آشنایی حدودی مترجم ها با یه زبان غیر از انگلیسی و معمولاً یکی از زبان های لاتین در این مورد می تونه خیلی کارگشا باشه . حداقل این که از یه فرد دیگه که به زبان اصلی نویسنده و متن آشنایی داره کمک بگیرن . اینجوری نتیجۀ کار بهتر و کامل تر می شه .

_ موقع انتخاب کتابهای ترجمه شده _ قبلاً هم اشاره کرده بودم _ اسم مترجم برای من خیلی اهمیت داره و معمولاً کارهایی رو انتخاب می کنم که کار مترجم رو قبلاً پسندیده باشم و بهش اطمینان داشته باشم . خیلی مواقع ممکنه نویسنده یا اثر رو نشناسم اما چون فلان شخص که به کارش ارادت دارم ترجمه ش کرده یا ازش تعریف کرده ، به سمتش میرم و معمولاً با یه دنیای جدید مواجه می شم که از ورود بهش احساس پشیمونی نمی کنم . اما دربارۀ کتاب آلنده ، راستش بیشتر از سر ناچاری و با اتکا به نام ناشر ، مترجم ناشناخته رو برگزیدم و با وجود مطالبی که بهشون اشاره کردم ، پشیمون نیستم . چون ایزابل خونم اومده بود پایین !

* سرزمین خیالی من ؛ ایزابل آلنده ؛ نشر علم .


آشنایی با شیلی از دیدگاه ایزابل آلنده

« در کشورهای دیگر لهجۀ افراد از محلی به محل دیگر عوض می شود . در شیلی این تغییر بر اساس طبقۀ اجتماعی صورت می گیرد . معمولاً ما فوراً قادر به تشخیص طبقات پایین تر می شویم . این طبقات پایین حداقل سی عدد بوده و بسته به بدسلیقگی ، جاه طلبی اجتماعی ، عامی گری ، تازه به دوران رسیدگی و غیره مشخص می شوند . مثلاً طبقۀ اجتماعی هر کس را می توان بسته به محلی که برای گذراندن تعطیلات تابستانی انتخاب می کند ، حدس زد ». ص 81

« شیلی احتمالاً تنها کشور در جهان است که طلاق در آن وجود ندارد چون هیچ کس جرأت ندارد با کشیشان به مبارزه برخیزد ...  در نتیجه قانون حق طلاق ، هر سال در پروندۀ " در جریان " به کناری گذارده می شود . زمانی که این قانون بالاخره تصویب شود به قدری اسیر کاغذبازی و شروط متعدد خواهد بود که کشتن همسرتان آسان تر از طلاق او خواهد بود . صمیمی ترین دوست من که از انتظار برای فسخ ازدواجش خسته شده بود ، هر روز روزنامه را به امید دیدن نام همسرش در صفحۀ حوادث می خواند » . ص 116

* سرزمین خیالی من ؛ ایزابل آلنده ؛ ترجمۀ مهوش عزیزی ؛ نشر علم .


sth to say

From light to the SHadows

and from shadows to THE LIGHT 

That's our Story ; even though we don't know

or don't want


ژول ورن همیشه نازنین

اوایل دوران کتاب خونی م ، همون سال های اول دبستان و از وقتی خوندن رو تا حد زیادی یاد گرفتم ، کتابهایی که قهرمان های من در اونها زندگی می کردن آثار ژول ورن و دیکنز بودند . یادمه تا زمانی که واقعا حس کردم وارد دنیای نوجوونی م شدم ، هر چی که می خوندم باز هم بر می گشتم به سمت کتاب های ژول ورن و نمی تونستم از اونها جدا شم . اواخر سوم راهنمایی بود که متوجه شدم مثل قبل انگیزه ی زیادی برای تعقیب کردن داستان هاش ندارم و برام زیاد لذت بخش نیستن . کتابی که روی میز باز گذاشته بودم به سختی ورق می خورد و  تصمیم گرفتم پایانش رو نخونم .

این بلا چند ماه بعدش سر « زیرزمین اژدها » اومد و تقریبا نصفه رهاش کردم . مطمئنم اون آخرین کتابی بود که از نویسنده ی محبوبم و قهرمان واقعی دوران کودکی م خوندم . اما هنوز و همچنان با شنیدن یا خوندن اسمش و دیدن تصویرش به عنوان بزرگترین و دوست داشتنی ترین قهرمان زندگی م توی ذهنم نقش می بنده .

* این سالها وقتی وارد کتاب فروشی ها می شم معمولا یه گشتی هم بین قفسه های کتابهای کودک . نوجوان می زنم ؛ هرچند با دقت زیادی این کار رو نمی کنم و حتی شاید بیشتر اوقات چیز زیادی از اون چه دیدم یادم نمی مونه . اما این همه اسم جدید ، کیفیت بالای کتابها نسبت به سالهای دور کودکی من ، خلاصه هر چیزی که به یمن مترجم های فراوان و امکانات جدید چاپ و نشر کتاب فراهم شده ، مث یه ورطه منو به درون خودش می کشه . گاهی دلم میخواد فقط بشینم و کتابای کودک و نوجوان بخونم ! 

* در نهایت همیشه احساس می کنم چیزی که این روزها و سالها در بین این دسته از کتابها بیشتر مطرح شده ، انگار ترس و وحشته ! آخه یه سری از عنوان ها که به وفور هم دیدم شون ، دارن همینو می گن .

_ البته این حرف من نمی تونه معیار باشه چون بازم می گم ، با دقت کافی کتابها رو بررسی نکردم .


فرمایشات دایناسوری

اون « موسای جان » که در دامنۀ « طور » تجربه های جدید آروم آروم گام بر می داشت ، ناغافل گرگ بهش زد .

البته زخم هاش عمیق و کاری نیستن ولی هنوز تحت تأثیر اون شبیخون ِ ؛ حس می کنه سایۀ اون گرگ رو داره روی شونه هاش حمل می کنه . سایه ای که هر از گاهی سعی داره راه نفوذ دوباره برای خودش فراهم کنه . 

بنابراین نهایت تلاش این روزهاش ، به جای گام برداشتن های منظم ، شده تلاش برای سـُر دادن این سایه به پایین و جلوگیری از بالا اومدن دوباره ش . قدم هاش اعوجاج دارن اما سعی می کنه درجا نایسته . 

« ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد »

راعی در پی بره های گمشده ش بود ، خود به ورطۀ گم گشتگی افتاد .



بـــَ بـــَ عی :)

necessary

Goodnight !