دی 90

پیر شده ام ، گنــدالـف !

« چرا احساس می کنم این قدر نازک شده ام ، انگار که یک جور کشیده باشندم ، نمی دانم می فهمی منظورم چیست ؟ مثل کره ای که آن را روی نان خیلی بزرگی مالیده باشند . یک جای کار می لنگد . باید آب و هوایم را عوض کنم یا چیزی مثل این » .

*توصیف بیل بو بگــینز از پیر شدنش

_ اربـاب حــلـقـــه ها / ج اول



به پرکــلاغـی

دوس جون ؛ پست جدیدتو خوندم .. منم اسمشو یادمه ولی همش فکر می کردم خودش هم وبلاگ داره نمی دونم چرا

اون نسخه ی بدل وبلاگت توی پرشن هست ، بازم سرزدم دیدم آپش نکردی . باز می شد یه نظری درج کرد از دلتنگی دراومد .. برای « آسمان ابری » ت هم دوبار نظر گذاشتم خیلی سخت پست می شه .. فکر نکنم اصن رسیده باشه

می دوستمت :)


مکتوب

پائولو کوئلیو در بخشی از کتاب " مکتوب " میگه :

" اشیا انرژی خاص خود را دارند . وقتی که مورد استفاده قرار نمی گیرند ، به آب راکدی در خانه بدل می شوند ؛ محل مناسبی برای لجن و پشه . باید دقت کنی و اجازه دهی که انرژی آزادانه جریان پیدا کند . اگر اشیای کهنه را نگه داری ، اشیای جدید جایی برای نشان دادن خودشان پیدا نخواهند کرد . "

_ بالطبع لازم نیس اشاره بشه که این گفته ها در همه ی سنت های کهن وجودداره ؛ مثلا اون چه که امروز از دل این سنت ها بیرون کشیده شده و مطرح شده ، به عنوان فنگ شویی و چیزایی مث این معرفی می شه ..

_ اما لازمه بگم بیش از یه دهه ی پیش که این متن رو می خوندم ، اصلا با این چیزا آشنا نبودم .. تا امروز هم فنگ شویی و چیزایی مث اون ، اون قــدر روی من تاثیر نداشته ن که حرفایی که از قلم پائولو کوئلیو به گوش چشم من رسیده ..

_ همون وقتا که اولین بار فهمیدم واقعا چنین انرژی هایی در جهان وجود دارن و تصورات بدوی من و همه ی آدمای دیگه خنده دار و پنهان کردنی نیستن ، حیرتی شیرین به سراغم اومد ؛ اول از همه یاد قفسه ی کوچک کتابهام افتادم که وقتی هر از گاهی سراغشون می رفتم و دستی به سرشون می کشیدم ، حس خوبی بهم دست میداد .. چیزی که منو ساعت ها پای کاغذهای چاپی و یا دست نوشته های پراکنده ی خودم می نشوند و از کارای دیگه باز می داشت . 

_ امروز هم تبدیل شدم به یه جادوگر خوب که طبق یه سنت نانوشته به سراغ قفسه ی کتاباش رفته و داره گرد و خاکشونو می گیره ، جا به جاشون می کنه و نظم جدیدتری بهشون میده .. در همین راستا بود که سه تا از کتابای بوبــن نازنین رو پیدا کردم _ پیدا کردن که نه ، چون دقیقا جلوی چشمم بودن اما نه در جای مناسبشون و برای همین مدتهـــــــــــا دنبالشون می گشتم _ اعتقاد دارم وقتی چیزی رو داشته باشی و قدرشو ندونی و ازش استفاده ی به جا نکنی ، انرژی ش تحلیل میره ، این کتابا هم خودشونو از من پنهان کرده بودن !

.. آثار مربوط به ادبیات شرق اروپا کنار هم ، امریکای لاتین در آغوش یکدیگه ، نویسنده های وطنی دست بر شانه های هم .. و در هر ردیف _ برخلاف اون چه تا چند ساعت پیش دیده می شد _ حفره هایی برای آسودن و نفس کشیدن کتابا به وجود اومد !

* جادوگر خوبی شدم و عمل به یه سنت رو آغاز کردم ؛ اگه جادوگر خوبی بمونم و تا چند ساعت دیگه بیش از 50 % کار رو به انجـــام برسونم .. :دی

رابطه

رفتار آدم با بعضی کارا مث آلو خوردنه .. بهتره قبل از خوردن بخیسونی ش ، آلــو رو .. اونجوری خوردنش و چرخوندنش توی دهن راحتتره .

 چن تاشونو با هم خیس میدی ، همه شون اما با هم دیگه آماده ی خورده شدن نمی شن ، بعضیا زودتر وقتشون میرسه و بعضیا دیرتر. اگه صبر نداشته باشی و قبل از موعد برشون داری بذاری شون تو دهنت ، یا باید اون موقع وقت بیشتری بذاری ، یا مجبــور می شی بذاری تا بیشتر خیس بخوره .

بعضیام شخصیتشون این شکلیه که کلا آلو رو خیس نخورده تو دهنشون می چرخونن .. اون طوری م البته حس و حال خودشو داره . ترشی ش یه جور متفاوت تری تو دهن می مونه ..

یه وقتی م هس آدم وقتی دونه دونه آلوها رو می خوره ، هسته هاشونو می ندازه تو همون ظرفی که آلو رو توش خیسونده .. آخری رو که میخوره ، حس میکنه مزه ی همه ی همه شون انگار هنوز به تن هسته ها چسبیده ..


_ شده یه آرزو برام که بیام اینجا مطلب بنویسم !

این دلتنگی رو وقتی حس کردم که یه خبرایی به سمع و نظرم رسید : در مورد اینترنت و فیس بوک و .. :(

_ درسته تا حالا 10 ص از اربـاب حلــقـه ها رو خوندم _ اونم به کندی _ اما هنوزم توی هاگوارتزم ها !

× اسنیپ : " هیچ وقت به ذهن درخشانت خطور کرده که ممکنه نخوام دیگه ادامه بدم ؟‌"

__ خطاب به دامبلدور


مکاشفه

1_ همیشه طی کردن یک مسیر پیچیده و غیرمعمول نیست که سخت و دشواره ، نهیات سختی ها معمولا بعد از یه مدت برای آدم عادی می شه و چون می دونیم که قراره مسیرمون متفاوت باشه ، هشیاری مون رو حفظ می کنیم ؛ به همین دلیل ورزیده می شیم .

این زندگی عادیه که هرچند وقت یه بار آه از نهادمون برمیاره ؛ برخورد با آدمای عادی ، پیمودن روزمرگی ها ، آگاهی به دلیل بودنمون و نترسیدن از اون و دل زده نشدن ازش ؛ ناامید نشدن ازش ، ... ما نیومدیم که غیرعادی باشیم . ما بادی در نهایت موفقیت و توانمون عادی باشیم . هرچیزی که از چرخه ی طبیعی خودش دور میفته محکوم به نابودیه .

البته مشخصه اونایی که برخلاف جریان آب شنا می کنن ، آدمای متفاوت موفق ، .. اینا هم عادی اند ! به طور موفق و آگاهانه ای عادی اند . این جریان معمول زندگی اطرافشونه که مدتهاس غیرعادی شده و دوست داره با تمام توان تمام اجزای دیگه رو با خودش به سمت زوال بکشونه .

وقتی بیش از ده سال پیش این جمله از پائولو کوئلیو رو خوندم ، فهمیدم بعد از تمام تلاش هایی که قراره انجام بدم باید بالاخره به مسیر معمول طبیعتم برگردم و در اون مسیر موفق باشم .. بنابراین تا می تونستم این بازگشت رو به عقب انداختم .... اما حالا فکر می کنم آمادگی شو دارم که برگردم و باید برای اینکه نهایت تلاشمو انجام بدم ، آماده باشم . این که افسردگی ها و خستگی هام از کجا ناشی می شن و باید اول نقص و بی نتیجه بودن هر تلاش کوچک رو ابتدا در خودم رفع کنم بعد به بیرون خودم نگاه کنم و اگه لازم بود فاصله بگیرم ؛ ولی از مسیر بیرون نیفتم .

" آن چه غیرعادی است ، در مسیر انسان های عادی یافت می شود ". / کتاب سفر به دشت ستارگان ؛ نوشته ی پائولو کوئلیو

2_نهــم ژانویه تولد پروفسور سِــوروس اسنیپ