1.
یکی از قشششششششششنگترین و باشکوهترین صحنهها که خب، به نظرم آنقدر دیر نمایش داده شد که شکوهش درخور دنی خانم نبود و اصلاً به چشم نیامد!
2. سم، پسر! داشتم از دیدنت ناامید میشدم. عالی بودی همیشه.
3. برندون، بهترین گزینه. یادم هست وقتی اوایل فصل/ کتاب دوم همه افتاده بودند به جان هم و ادعای استقلال یا پادشاهی داشتند، میگفتم آخرش میزنند همدیگر را لتوپار میکنند و همین پسرک ناتوان از راهرفتن مجبور است بشود پادشاه. گاهی هم حتی به سانسا فکر میکردم. میگفتم شاید کمی رنگولعاب فمینیستی بگیرد مثلاً. یا نوعی ساختارشکنی در اندیشة شاه/مرد.
4. ولی توی شورای شاهی، جای لرد وریس نازنین بدجووور و بیشرمانه خالی بود! بابت این قضیه تیریین را نمیبخشم.
5. یکجاهایی از موسیقی متن سریال، که خیلی آرام و غمگین و احساسی بود، مرا یاد ابتدای آهنگ ترانة «من و گنجشکای خونه» میانداخت. خیلی خیلی هم قشنگ!
6. زیرزمین و دخمههای زیر تخت شاهی را خیلی دوست دارم؛ بابت استخوانهای اژدهایان و سیروسلوک بچگیهای آریا برای رقصندةآبشدن.