از هر دری، اشارتی

1. فکر کنم گفته بودم که گاهی آرشیو اینجا را می‌خوانم؛ به این صورت که در هر ماهی مطالب نوشته‌شده در همان ماه را، مربوط به سال پیش یا سال‌های پیش‌تر، انگار بخواهم شرایط یا خودِ الآنم را با قبل‌تر مقایسه یا خاطرات خاصی را مرور کنم.  دیروز دیدم وااای!!! اردیبهشت پارسال چقدر حرف زده بودم برای خودم و چه اتفاق‌های جالبی!

واقعاً خداوند وبلاگ‌نویسی و ثبت درست خاطرات و همه‌ی چیزهای مرتبط با این احوالات و نتایج را برکت بدهد! خیلی امیدبخش و سازنده است.

2. از خدایک‌های خلق برچسب برای نوشته‌هایم و فراموش‌کردنشانم! علامت مخصوص هم ندارم مثل میتی کومان.

روزگار سپری‌شدة شیرین

1. از آن زمان‌هایی است که در حد شوالیه‌های جدی و مصمم کار دارم!

ـ تازه خوب شد از اواخر آبان عقلم را آوردم وسط تا هی نروم از توی وانت هندوانه بردارم!

2. من اگر جای سازندگان سریال دسپرت هاوس فلانز بودم، یک جاهایی از هنرپیشة مری‌آلیس استفاده می‌کردم؛ اینکه همینطوری سرش را بیندازد پایین و توی محله قدم بزند یا بخشی از چهره‌اش با آن لبخند زیبا پیدا باشد؛ همین‌جوری! برای سرکارگذاشتن بیننده‌ها!

3. امروز، توی راه، 20 صفحه‌ای از کتاب در اقلیم حضور (یادنامة مرحوم مسکوب جان) را خواندم. هعی! واقعاً باورم می‌شود که جناب شایگان، با آن همه یال‌وکوپال اندیشگی‌اش، می فرماید: «مسکوب یک اقلیم حضور است؛ همین‌جا هم حاضر است». بله، به من ثابت شد که ایشان روح قوی و فروتن و حماسی‌ای دارند و به شوالیه‌های نوپا و کوچک هم گوشة چشمی دارند.

4. یک کتاب لاغر جالب‌ناک تلخ هم می‌خوانم به اسم منگی (از: ژوئل اگلوف) که روی جلدش تصویر فرش (یا رومیزی. که خب من اولش فکر کردم کاغذ دیواری است) با لکة شبیه چایی و یک سوسک قهوه‌ای نقش بسته. کلی هم تعریف و امتیاز درموردش خواندم در گودریدز.

«شاهرخ بیشتر به قهرمانان حماسی شاهنامه شباهت داشت. به یک اعتبار، رفتار و کردارش را می‌توان گفت حماسی بود. ولی آنچه بیشتر از هرچیز شاهرخ را برای دوستانش دلپذیر می‌کرد و همه را مجذوب و شیفتة خود، هاله حضوری بود که از تمام وجودش می تراوید. شاهرخ حضوری بسیار نافذ داشت و من هر وقت یاد او می افتم و دوستانش را می بینم متوجه می شوم که چقدر همه تحت تأثیر سجایای اخلاقی او بوده ایم. شاهرخ در واقع یک اقلیم حضور بود. هروقت یاد او می افتم، بی درنگ جمله ای کوتاه انگلیسی به ذهنم خطور می کند که شکسپیردرنمایشنامة هنری پنجم، در جایی آورده است : "A little touch of Henry in the night" ؛ یعنی «شمه‌ای از حضور هنری در شب» و این موضوع به جنگ صدساله انگلیس و فرانسه اشاره دارد، قوای انگلیس وارد شده اند و تمام شهسواران فرانسوی در مقابل قوای مهاجم تجمع کرده اند. هم تعدادشان بیشتر است و هم سلاح هایشان مهلک تر. انگلیسی ها احساس ضعف می کنند و معلوم نیست که در این کارزار پیروز شوند. هنری پادشاه انگلیس شبانه خیمه به خیمه راه می افتاد و با تک تک سربازها حرف می زد و آنها را دلداری می دهد و حضور این پادشاه دلسوز در فضای شب تاریک موج می زند.و اینجاست که شکسپیر می‌گوید تک‌تک سربازان شمه‌ای از حضورش را درشب احساس می کردند. شاهرخ این‌چنین موجودی است. شاهرخ هم حضورش در این جلسه موج می زند و ما آنرا با تمام وجود هم اکنون در اینجا احساس می کنیم»

دکتر داریوش شایگان


«دلبر که جان فرسود از او»

دقیقاً به همین شکل:

«کام دلم نگشود از او»

و در کنارش:

«نومید نتوان بود از او

باشد که دلداری کند»

و هرچه از دستش برآید، می‌کند گویا!

و در همان ابتدای راه هم حتی می‌بینم که:

«دلبر که جان بالید از او»!

این دیگر آخر سخاوت و بزرگواری است!

ـ می‌شود بعضی کتاب‌ها را، با پرداخت مبلغی به مؤسسة خیریه (هرچه باشد) و ارسال فیش آن برایشان، تهیه کرد. این هم از الطاف دلبر که دلشان نیامد در خماری بمانم و کنجکاوی‌ام بی‌سرانجام بماند.

یک هیم دیگر!

الآن برای من دورة کانال‌های تلگرامی محسوب می‌شود؛ چیزی شبیه مثلاً آن روزها که دورة وبلاگی برایم به‌شمار می‌آمد. خب، این روزها اینستاگرام هست، توئیتر و فلان و بهمان هست (و شاید چیزهایی که من نشنیده‌ام یا از کارکردشان اطلاعی ندارم) اما آنچه برایم بهتر و دلپذیرتر تعریف می‌شود کانال‌های تلگرام است؛ کم‌عکس (برخلاف اینستا که عکس‌هایش را می‌کوبد توی سروصورت آدم و یکی مثل من باید مراقب باشد بعد کمی بالا پایین‌کردن صفحه بالا نیاورد! (نه از جهت مشمئزکننده بودن عکس‌ها، مه اتفاقاً بیشتر وقت‌ها بهم آرامش هم داده‌اند، از جهت پرعکس‌بودن و شلوغ جلوه‌کردن)) و برخلاف خیلی از شبکه‌های اجتماعی، یک‌طرفه‌یودنش که انگار مرا پشت در بسته‌ای نشانده باشند و اجازه داشته باشم هر از گاهی نغمه‌ای از پنجرة بالای سرم بشنوم و خودم فضا را تصور کنم ... دقیقاً مثل وبلاگ‌های آن سال‌ها.

و نهایتش، من غبطه می‌خورم به حال کسانی که می نویسند؛ کوتاه/ بلند، تلخ/ شیرین/ کم‌مزه، واقعی/ فانتزی، ... هرچه باشد می‌نویسند و مدیای خودشان را یافته‌اند و مثل من هی بال‌بال نمی‌زنند و وبلاگشان خاک نمی‌خورد و نام کاربری یا رمز عبور یادشان نمی‌رود.

برای همین و اینکه گذاشتن تصویرآسان است، دلم می‌خواهد کانال تلگرام داشته باشم. ولی سمتش نمیروم! هیممم!