ورزشکردنهایم را گذاشتهام برای عصرهای فرد. هفتهی پیش، خیلی اتفاقی، دیدم Game of Thrones پخش میشود. چه اقبالی! سر بزنگاهِ ابتدای قسمت اول اولش رسیده بودم! و بله، برخلاف قول قبلیاش، ببینید چه کسی دوباره شروع کرده به دیدن سریال، آن هم از تلویزیون و در روز و ساعاتی مشخص؟ من من کلهگنده! وقتی مارتین تپلو نمیتواند سر قولش بایستد و کتاب را تمام کند، بندهی کمترین که باشم که بتوانم در برابر وسوسهی دیدن سریال، آن هم با حضور شاه شاهان، فرمانروای بیبروبرگردشمال، کوتاه بیایم؟ (حالا چنان میگویم «کتابش تمام نشده» انگار همین فردا داغداغ از انتشاراتی تحویلم میدهند و میخوانمش. اصلاً جلدهای قبلی را مگر خواندهام؟!)
بینهایت خوشوقتم که همراه آریای عزیزم تمرین میکنم. او با سیریو فورل شمشیربازی میکند و من این سمت صفحهی تلویزیون لانج میزنم. او روی شصت پا میایستد و من هم احساس میکنم دارم رقصندهی آب میشوم.
بهرسم هربار دیدن سریال: ای تو روح مرتیکهی بیشرف، پتایر بیلیش ورپریده! کل خاندان را تکهتکه کردی، حسود بیببیب!