میانة فصل ششم

1. مدتی است دیگر اپیسودهای HIMYM برایم جدید شده‌اند. فکر کنم بعد از آن دیگر پیش نیامد که آن سال‌ها، از شبکة‌ مرحوم فارسی‌وان، بقیه‌اش را ببینم. فقط  زوئی را یادم هست و شوهر کاپتانش که، بعد از مدتی وقفه، یک‌ـ دوبار دیدم.

باید بگویم خیییییییلی سریال خوبی است! بعضی اپیسودهاش عالی‌اند؛ مثلاً [نفرین بلیتز] که خورخه گارسیا (بازیگر بدشانس لاست) هم در آن بازی می‌کرد و اتفاقاً اینجا هم بدشانسی آورد و دوبار به لاست هم اشاره کرد؛ یک‌بار مستقیم، یک‌بار هم با گفتن شمارة بدشانسی! خیییلی بامزه بود!

Image result for how i met your mother blitzgiving full episode

جالب این بود که بدشانس‌ها ناخودآگاه یک‌جوری می‌گفتند: Oh, Man!  که خیلی خوشم آمد و سعی کردم یادم بماند و در مواردی به‌کار ببرمش؛ البته بدون انتظار بدشانسی!

Image result for how i met your mother blitzgiving full episode

انتقال روح بدشانسی بلیتز


2. خودم هم شگفت‌زده شده‌ام که به‌نظرم بارنی بهتر و بامزه‌تر از بقیة شخصیت‌هاست. دارم فکر می‌کنم اگر مامانم بفهمد چه می‌گوید! یاد درکو ملفوی به‌خیر: اگه بابام بدونه!

لاستولوژی

آن زمان که کشف کرده بودم نام بیشتر شخصیت‌های از نام فلاسفه و نظریه‌پردازان فیزیک و شیمی و ... گرفته شده به کنار؛ الآن که فهمیدم جرمی بنتام هم در همین جرگه بوده (نام دومی که بعد از برگشت از جزیره برای لاک انتخاب شده بود) دوباره دلم خواست اپیسودهای مربوط را برای خودم یادآوری کنم.

از گودریدز:

جان استورات میل پدرخوانده‌ی برتراند راسل بوده و فایده‌گراییِ بنتام را ادامه داده. جالب‌تر این‌که مومیایی جرمی بنتام در یونیورسیتی کالج درون محفظه‌ای شیشه‌ای قرار دارد و سر او را با مدل مومی جایگزین کرده‌اند و تا مدت‌ها در صورت جلسه‌های هیئت امنا او را «حاضر ولی بی‌رأی» می‌خواندند.

ته‌نوشت: جالب است که از اسم‌هایی مثل راسل و کانت و دکارت و ... استفاده نکرده‌آند! البته باید مسما و زمینة مناسب هم موجود باشد.

ته‌ـترـ‌نوشت: بین شخصیت‌ها، از لحاظ عجیب و جالب‌توجه و کمی جادویی و شگفت‌بودن اعمال و واکنش‌ها، دزموند هیوم (شبیه اسم دیوید هیوم فیلسوف پوزیتیویست) و الوئیز هاوکینگ را بیشتر از بقیه دوست دارم.



بلک راک

به‌عدد انگشتان یک دستم از اپیسودهای لاست شیرین دوست‌داشتنی‌ام باقی مانده و دیدنش برایم حسرتناک شده؛ اینکه باز هم رو به پایان است. و می‌دانم باز هم آن را تماشا خواهم کرد.

Image result for lost series black rock

ادیسة جزیره

ـ دزموند و فلاش‌هایش:  اینطور که در اپیسود 11 فصل ششم دیدم، گویا این تصویرهای محو و ناپدیدشونده‌ای که، با عنوان «دژاوو»، گاه با آن‌ها مواجه می‌شویم تصویرهایی از زندگی (های) موازی ما هستند که ممکن بود وجود داشته باشند؛ یعنی امکان داشت، با فلان انتخاب، جای دیگری و در موقعیت دیگری می‌بودیم و این زنجیرهای [1] موازی گاه، در عرض، به هم  متصل می‌شوند و از این اتصال‌ها و برخوردهای آنی تصویرهای مشابهی بیرون می‌جهد و لحظاتی، ما را از زنجیر فعلی،که روی آن حرکت می‌کنیم، به زنجیر دیگری می‌برد.

[1]. می‌خواستم به‌جای «زنجیر» بنویسم «طناب» ولی به‌نظرم آمد خط سیر زندگی ما از حلقه‌های به‌هم‌پیوستة زنجیروار تشکیل شده تا نخ‌هایی به‌هم‌تابیده مثل طناب؛ البته این هم در جای خود تعبیر قشنگ و بامسمایی است.

ـ وقتی «دزموند» را مخفف می‌کنند و «دز» صدا می‌زنند، فکر می‌کنم می‌شود نام ادیسه را هم به همین صورت مخفف کرد. احتمالاً شخصیت دزموندشبیه ادیسه باشد چون نام همسر هر دو پنه‌لوپه است و هر دو مدام از همسرشان دور می‌شوند و در دریاها و جزیره‌ها سرگردان‌اند و ...

Image result for lost season 6 desmond

ـ با این حساب، من به‌شدت وسوسه شده‌ام دست‌کم 1-2 زندگی موازی‌ام را در حد خلاصه‌شده و با دور تند ببینم. اینکه اگر انتخابم،‌در مرحله‌ای، فرق می‌کرد یا میزان تلاشم متفاوت می‌شد،‌ الآن کجا و در چه حالتی بودم و چه احساسی درمورد این روزهایم داشتم. یکیشان درمورد دورة بعد از کارشناسی و انتخاب دانشگاه سابقم، به‌جای آن دانشگاه ظاهراً دهان‌پرکن، است.

فصل چهارم

عجیب است!

کم‌کم، دوباره از شخصیت سعید خوشم می‌آید و به جان لاک بی‌اعتماد می‌شوم! باید ببینم آن نقد منفی به سعید که در ذهنم مانده بود پس از کجای سریال شکل گرفته!

ساویر همچنان در صدر است و هنوز به آنجا نرسیده‌ام که جک از چشمم بیفتد!

فعلاً دلم می‌خواهد سر به تن ژولیت نباشد و گاهی چندتا چک به کیت بزنم.

هوگو هم همیشه گوگولی و نازنین است!

شرح خوشی روزها

خیلی خورد خورد و سر حس و علاقه پدینگتون ۲ را می بینم و از همه چیز خوشرنگ و چشم نواز آن خوشم می آید؛ مخصوصا آقا خرسه که به لطایف الحیل، شیشه شویی می کند؛ حتی شده با چرخاندن باسنش!

_ استاد آذرنگ به یقین و مسلما نمونه ایده آلی هستند که خیلی وقت است برای خودم در ذهن دارم. امیدوارم به این تصویر دوست داشتنی نزدیک و نزدیکتر شوم.

خواندن کتاب پرکشش استادان و نااستادانم، به قلم ایشان، را همچنان ادامه میدهم و این بار نه تنها خواب از سرم پراند که سردردم را هم کمرنگ کرد. از استادجان هم بابت معرفی این کتاب عالی تشکر کردم 

_ به لاست آنچنان معتاد شده ام که به سختی چند اپیسود باقی مانده از زنان خانه دار را می بینم! 

آدرهای اولی

Image result for ana lucia lost

به‌نظرم آنالوسیا خیلی خوشکل است.

منتها،‌ تا زمانی که رهبری گروهش را برعهده داشت، از دید من، مثل دخترهای لوس عرعرویی بود که یکهو وسط بازی لگد می‌زنند زیر همه‌چیز و می‌روند آن سر کوچه، با یک‌مشت توسری‌خور خود-باحال-پندار، گروه تشکیل می‌دهند و همه‌شان هم احساس برتری دارند.

وووعع!!!

1. دیشب زدم به سیم آخر و تا دیروقت لاست دیدم تا فصل اولش تمام شد. اصلاً یادم نبود انقدر تهش وحشتناک است! بیچاره والت! بیچاره مایکل! فکرکردن به اینکه میلیون‌ها بیننده را یک‌سال بالای دریچه‌ای به آن عمممق یک‌لنگه‌پا رها کرده باشند، با حدس‌ها و نگرانی‌هایشان، خیلی سخت است! خدا را شکر زمانی سریال را دیدیم که بیشترش ساخته شده بود و فکر کنم فقط برای یک فصل آخر مجبور بودیم منتظر بمانیم. فکر می‌کنم توی این یک‌سال مذکور، لاک چقدر فحش خورده باشد خوب است!


Image result for lost season 1 episode 25 the hatch opened

ــ گفتم که لاک را خیلی دوست دارم ولی این ایمان کورکورانه‌اش را نمی‌توانم تحمل کنم. شاید چون الآن دیگر ته داستان را می‌دانم یا به این دلیل که دید و شخصیتم کمی تغییر کرده طی این چند سال. فعلاً ساویر و جک و خانوادة‌ کره‌ای در رأس هرم دوست‌داشتنی‌هایم هستند. و کیت چقدر وحشی و خشن بوده! این را هم فراموش کرده بودم. اما اینکه در جزیره فعلاً ملایم است خیلی بهش می‌آید.

2. یادم هست همان روزها که لاست تمام شد، با سیل عظیم معتقدان به برزخ‌بودن جزیره مواجه شدم. در مقابل هم سیل عظیم نامعتقدان و تمسخرکنندگان این نظریه وجود داشت. چندان وارد عمق این دو جریان نشدم چون نظر خودم را داشتم و نمی‌خواستم تحلیل‌های دیگری بی‌دلیل با آن خلط شود. اما بیشتر به همان برزخ‌واربودن جزیره متمایل می‌شوم مخصوصاً با وجود آن سیستم دارما که طی سریال پیش می‌آید و اینکه انگار شخصیت‌ها همچنان دنبال به‌سرانجام‌رساندن کارهای ناتمامشان قبل از سقوط هستند و ... فعلاً اینطور فکرکردن به آن برایم جذابیت و معنای  بیشتری دارد؛ حتی اگر خود خود برزخ نباشد  هم چیزی شبیه آن است. چه عیبی دارد؟

ــ تا همین چند دقیقة پیش، به‌اشتباه فکر می‌کردم سازندگان لاست و [و انس] یکی‌اند؛ یا دست‌کم وانس یک ارتباط این شکلی به لاست دارد. ولی الآن که گشتم، هییچ ارتباطی بینشان ندیدم! چه چیزی باعث شده بود این چند سال اینطور فکر کنم؟ یادم نیست چه کسی اطلاعات اشتباه به من داده بود.
Image result for lost season 1 episode 25 the hatch

اولین مواجهة لاک با دود. عکس‌العمل بعدش خیلی تعجب‌برانگیز بود که به جک می‌گفت: ولم کن بذار منو ببره!


«ماشین کوچک ترمز می‌کند و از زیر چرخ‌هاش جرقه می‌پرد بیرون»

یکی از قشنگ‌ترین لحظه‌های سریال برای من آنجاست که چارلی قلق کله‌شلغمی را پیدا می‌کند و مثل مرغ، دنبال ساویر راه می‌افتد و در نهایت،‌ موفق می‌شود او را بنشاند تا برای کله‌شلغمی از روی مجله «بخواند»‌؛ آن هم مجله‌ای درمورد ماشین‌ها!

البته قبلاً هم ایمان آورده بودم صدای جاش هالووی بسیار قشنگ است. باید همین باعث بشود بدهند چندتا کتاب صوتی بخواند!

آیا این کار را کرده‌اند؟

بسرچم!

هل‌دهنده‌ها و سدشونده‌هایم- 1 [1]

طی 4 سال اخیر، قضیة هل‌داده‌شدنم را با جرئت و شجاعت بیشتری جدی گرفته‌ام و در حد توانم، انبه هم جمع کرده‌ام (دست پر بوده‌ام). مهم‌ترین هل‌دهنده‌ای که اینجا می‌خواهم از او یاد کنم (اسمش را بدون سانسور و کامل می‌آورم) فاتیمای عزیزم است. فکر می‌کنم یکی از مهم‌ترین نقش‌های زندگی‌اش هل‌دادن است و به آن باور دارد. چون باور دارد که چرخ‌های دنیا را حرکت‌های جدی و اساسی به‌راه می‌اندازند. از حق نگذریم، نظرش کاملاً درست است.

ابتدای سال 93، در ملاقاتی که با هم در نمایشگاه کتاب داشتیم، به‌شکل هل‌دهنده اما ملایمی به این قضیه اشاره کرد. سال قبلش هم به من گفته بود ولی من گذاشتمش توی آب‌نمک بخوابد تا عمل بیاید. اما سال 93 تصمیم گرفتم جدی بگیرمش. قدم در راهی گذاشتم که این روزهایم را از آن خودش کرده. از فاتیما بسیار سپاسگزارم بابت این لطفش؛ گرچه خودش خیلی فروتن و جدی است در این زمینه و هیچ تشکری را برنمی‌تابد؛ گرچه‌تر تلاش و خواست خودم هم بوده اما نباید انصاف را کنار گذاشت. باید این انرژی سپاسگزاری از سوی من در کائنات منتشر شود.

هل‌دهندة‌ مهم بعدی خانم س نازنینم است که مرا تشویق کرد می‌توانم بیش از یک کار را در لحظه انجام بدهم. اردیبهشت 95، به لطف و پیشنهاد ایشان، با یک دست دو هندوانه برداشتم و شد آنچه شد! ابتدا (سال 94) مسئلة من این بودکه «یک» کار را به‌درستی و در زمان مقتضی به سرانجام برسانم. تازه داشتم در این مورد جا می‌افتادم که مسئلة بالا پیش آمد. منطقی است که جاافتادن در این دومی، دست‌کم برای من، زمان بیشتری می‌برد. اما امروز می‌توانم ادعا کنم تا حد زیادی موفق شده‌ام. اما هنوز جا برای موفقیت‌های بیشتر و کسب تجربه هست و چه اقیانوس عمیق زیبایی!

هل‌دهنده‌ای که دیروز به‌ناگهان متوجهش شدم ونوس خانم عزیزند و موردی که به آن اشاره کردند به‌نظرم خیلی شیرین و مناسب آمد (البته شیرینی‌اش برای من بعد از تماس تلفنی با فرد مورد نظر مشخص شد. همان جلسات کوچکی که قرار است بگذارند و ...).

من اگر به مسیر درستی هل داده شوم، فرمانبر و کار-انجام-بدة به‌نسبت خوبی هستم. گاهی هم شده که خودم خودم را هل داده‌ام و از نتیجه‌اش خیلی بیشتر راضی بوده‌ام. اما فکر می‌کنم یکی از مأموریت‌های من در دنیا این باشد که خودم مسیرهای درست بیشتری را پیدا و انتخاب کنم و این باید حتماً تعدادش از هل‌دادن خودم یا هلیده‌شدنم بیشتر بشود (گفتم مأموریت در دنیا، باز یاد لاست افتادم!).

ــ درمورد سدشونده‌ها باید جداگانه بنویسم، شاید. چون مثلاً من سدکنندة مثبت هم داشته‌ام و پرداختن به این‌ها مجال جدا می‌طلبد.

[1]. دیروز، برای مطالعة در طول راه، ناگهان یادم افتاد کتاب سفارشی 3 سال پیش استاد جان را بردارم: استادان و نااستادانم ، اثر دکتر آذرنگ. اسم مطلب را هم طبق احوالم و از روی همین کتاب انتخاب کردم چون، برای من،خیلی مناسب و توصیف‌کننده است.

شخصیت هاش

یکی‌شان که جان لاک بود؛ گفتم.

بعدیش ساویر؛ با این‌که سری قبل تا اواخر سریال دوستش نداشتم! الآن فکر می‌کنم با توجه به آن‌چه یادم مانده و چیزهایی که دوباره داره می‌بینم، چقدر شخصیتش همذات‌پندارپذیر است

Image result for ‫ساویر لاست‬‎

گزینه‌ای که همیشه بی‌بروبرگرد محبوبم می‌ماند هارلی است:

Image result for ‫ساویر لاست‬‎

 سان هم تا جایی که یادم مانده برایم قابل احترام بوده معمولاً. حتی در تست شخصیت‌های سریال، آن‌موقع، با همین شخصیت برابر شده بودم:

Image result for ‫سان سریال لاست‬‎

ولی یادم نیست چرا جک در نهایت، ته ذهنم، انقدر خنثی باقی مانده:

Image result for ‫سان سریال لاست‬‎

انگار احساسم درمورد او بیشتر از بقیه‌شان بالا پایین شده.

کسی که دفعة پیش، از ابتدا خیز برداشته بودم برای دوست‌داشتنش:

Image result for ‫سعید سریال لاست‬‎

اما در نهایت، دیگر ازش خوشم نمی‌آمد؛ سعید جراح.

جولیت و بن را هم دوست داشتم ولی این‌دفعه باید پررنگ‌تر در ذهنم بمانند تا بهتر بفهممشان:

Image result for ‫جولیت و بن سریال لاست‬‎Image result for ‫جولیت و بن سریال لاست‬‎

و درمورد کیت، خیلی مطمئن نیستم هنوز:

Image result for ‫ژولیت سریال لاست‬‎