پایان دوباره

آخی آخی!

چقدر خوب است که فرندز اینطور تمام می‌شود؛ یک‌جور عاقبت‌به‌خیری منطقی (با توجه به بافت سریال) در آن هست که دوستش دارم. چقدر برای چندلر و مانیکای خوشکل خوشحالم.از بعضی جهات، شبیه چندلرم. تغییرهای شخصیتش را خیلی دوست دارم.

ریچل دختر لوسة خوش‌شانس ماجرا باقی می‌ماند همچنان. مدتی پیش، متوجه شدم منطقی است شانس را در حوادث در نظر بگیریم و اتفاقا خوشحالم بابت آن. هم برای توضیح گذشته و هم برای توقع از آینده توجیه خوبی است. ولی واقعاً برایم جالب نبود که طی سه اپیسود آخر، گاهی شورت ریچل، از پشت، از دامنش بیرون بود! البته مدل یکی از دامن‌هاش خیلی قشنگ بود.

جویی هم تا حدی خوش‌شانس است ولی نه به‌اندازة ریچل. برای فیبی هم واقعاً خوشحالم.درمورد راس هم همچنان نظرم این است که از بقایای دایناسورهاست (یک مارمولک صحرایی) که گاهی به پس‌گردنی نیاز دارد.

اما وقتی صحنه‌های آخر را می‌دیدم و آن ترک‌کردن خانه را، احساس قشنگی در قلبم شکل گرفت؛‌اینکه وقتی دوستان و عزیزانت را در زندگی داری، نباید در ورطة رنجش‌ها و سوءتفاهم‌ها دست‌وپا بزنی؛‌باید تلاش کنید با هم حلشان کنید. این چندتا،‌موقع ترک‌کردن خانه،‌انگار فقط حضور یکدیگر را در زندگیشان می‌خواستند و همین برایشان بس بود. حتی من هم به بخش‌های ناراحت‌کننده و اعصاب‌خوردکن شخصیت‌ها فکر نمی‌کردم و دلم برایشان تنگ شد. چه برسد به خودشان که سال‌ها با هم زندگی کرده بودند.


جویی‌نوشت

فکر می‌کنم دفعة قبل که فرندز می‌دیدم، از همان فصل چهارم بود که از جویی خوشم آمد و کم‌کم بهترین پسر سریال شد در نظر من. وقتی این پسر ایتالیایی شکموی بامزه رازدار دوتا از فرندها می‌شود (با اینکه نگه‌داشتن راز واقعا برایش مشکل است) و آن‌همه سرزنش الکی می‌شنود، وقتی به فیبی می‌گوید حاضر است به‌خاطر او چند ماه گوشت نخورد! (این یکی واقعاً سخت است! وقتی برای من سخت باشد، برای جویی واقعاً سخت است! درکت می‌کنم شکمو جان!)، این‌که همه‌چیز را به‌نسبت راحت می‌گیرد (کلاس آموزشی نداری جوزف جان؟) ... و چیزهای دیگر ...

هاهاها! از نیمه رد شدم!

مانیکای عزیزم از دوران دبیرستان سعی می‌کند تو همة کارها بهترین باشد. وسواس عجیبی سر این قضیه دارد و برایش مهم نیست بهترینِ بهترین‌ها باشد یا بدترینِ بهترین‌ها (فصل 5، اپیسود 14؛ وقتی چندلر به او می‌گوید «تو ماساژور خیلی بدی هستی» و مانیکا گریه‌ش می‌گیرد، چندلر برای این‌که از دلش دربیاورد، می‌گوید «بین بدترینا بهترینی!» و مانیکا می‌گوید: یعنی برای این قضیه جایزه‌ای به اسم مانیکا میذارن؟).

و این‌همه وسواس به‌دلیل رفتارهای ناجور ننه بابایش است!