October 31, 2013 ·

کوفت !
ما الان هالووینو باید توی هاگوارتز باشیم .. این چه وضعشه خب ؟
سیستم دنیا به هم ریخته ها ! زمین گرم شده ، یخای قطب دارن آب میشن ، جونورا منقرض میشن ، مام که نرفتیم هاگوارتز ! آزکابانم نرفتیم ، چه برسه به هاگوارتز !

ینی اون سکوی 9 و 3 چهارم ایستگاه کینگزکراس دهن واز کنه منو ببلعه دیگه !


October 30, 2013 ·

الآن که فیلم « گتسبی » تموم شده ، ذهنم هنوز تو حال و هوای عشق و دوست داشتن و توقع و ... دور میزنه
برا یه لحظه به خودم اومدم دیدم مدتیه تو خیلی زمینه ها توقعی ندارم ؛ یعنی اون قدر نیستش معمولا که به چشم بیاد و یادم بمونه و یاد کسی بمونه .
دنبال یه سرنخ بودم که این چجوری شد اینطوری شد ؟ من سالها بود یه چیزایی رو فقط « می خوندم » ، « می شنیدم » ، .. ولی اون قدری عمیق بهش فکر نکرده بودم که بخوام یه روش و برنامه برای خودم تعریف کنم که بهش برسم ..همیشه یه « خب ، سخته » ای اولش یا وسطش میومد که همه چی همون جا قطع میشد
به نظرم اومد خب بالاخره این شنیده ها و خونده ها زمان چرخششون در ذهن من تا حدودی تموم شده و شروع کردن به نشست کردن .. تو یه چیزایی که از مهم ترین امور زندگی هرکسی می تونه محسوب بشه وقتی فکرم خیلی درگیرشون میشه همیشه تهش میگم: تو اگه حرفی داری از خودت شروع کن . فقط حق داری برای داشته های خودت تصمیم بگیری و متوقع باشی .
غیر از اون دلیل مهمی که سالها کمکم کرده تو این زمینه ، یه دفه یه جرقۀ خیلی روشنی قلبمو شعله ور کرد ..
:) به همین نُت هایی که تا حالا براتون نوشتم قسم ، این فیس بوک و متنهای کوچیکی که اینجا مینویسم خیلی بهم کمک کرده ، مث یه نیروی خاص که همیشه همراه آدمه و آدم عادت داره بهش و ندید می گیردش .. خیلی منو جلو انداخته
به آدمای دور و برم مث جوری که می بینمتون ، نگاه میکنم و فقط دوست دارم اون حس خوب همون لحظه مو منتقل کنم .
دنیا به اندازۀ کافی تلخی داره که نشینیم جلوی هم و با افسردگی و حسرت تکرارشون کنیم ، بدون اینکه از یاد ببریمشون با سلاح مناسب جلو میریم و حداقل این که تهش می بینیم « ما » چیزی بر اون تلخی اضافه نکردیم

* با محبت و شکلات قورباغه ای :



به یه زرافه هه میگن : ببین چقد طرفدار دارین شماها ! امروز سر یه معما کلّیا عکس پروفایلشونو عوض کردن ، زرافه گذاشتن .
زرافه هه میگه : خیلی لطف دارن ، مگه همین وقتا یاد ما بیفتن !
بعدم با یه قیافۀ شاکی در افق محو شد


« به یه زرافه که شال گردن پوشیده چی میگن ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
.
میگن : « اوووووووووَه ! چند تا کلاف کاموا بُرده ؟؟ »



« ما زرافگان ، سایه هایی از درازگردنان ازلی هستیم که در برکۀ پر تمساح و بیشۀ شیر اندود این دنیا سرگردانیم .. و گردنمان از این رو دراز است که اجدادمان پس از رانده شدن از عدن ، در غم این غربت ، رو به آسمان داشته اند و ناله های جانگداز نثار سرزمین راستین خود کرده اند »

__ زرافیلاتون ؛ فیلسوف پیش از همون موقع ها !


« من از شیر و پلنگ هرگز ننالم
که با من هرچه کرد ، آن خال خالی کرد »

__ زرافۀ مغموم سرخورده از اجتماع


« به کدامین شاخۀ 
این درخت بی برگ و بار
بیاویزم قبای خال خالی خود را ؟ »

__ زراف رافیون ؛ شاعر کمی نوگرا


زرافه ، ماگ چای در دست ، روبه رفقا : یه روز یه شیره ...
شیر از پشت سرش : خُ می گفتـــی !
زرافه هه _ نصف چایی ریخته رو تنش ، هم سوخته هم از ترس تیریک تیریک می لرزه _ : نه قربان ، ما چیزی نمیگفتیم .. فقط می گفتیم : یه شیره سرور ما بود اونم سلطان جنگلمون بود ..
شیر : ای تو روح خال خالی ت .. پدسسوختۀ دراز ! برو دیگه اینورا نبینمت ! پیشته !

__ وقایع زرافه ای


« دیشب تو را به مستی تشبیه به ماه کردم
خاک بر سر درازت ! من اشتباه کردم

گردن دراز بی مخ من عاشق تو بودم
چشمت به دیگری بود روزم سیاه کردم

زرافه ای تو آیا ؟ از گربه کم نداری
ای بی وفا ، چه عمری با تو تباه کردم ! »

___زرافۀ شکست عشقی خوردۀ شاعرمسلک


« _ اُ ، اونو ببینین !
داره به بچه ش سیب میده .
_ اون یکی بچه هه سوییچ ماشینو از تو جیب باباش برداشت !
_ وااااااای ! اینا سمت چپیا یه چیزی دود کردن رفتن تو هپروت !
_ اُه اُه ، زرفیتا جون! اون دوتا خانومه دارن پشت سر دوستشون صفحه میذارن !
_ زریفینیو ، زریفینیو ! ببین اون آقاهه سیبیلوئه گووشت میخوره !!
_ گووووشت ؟؟ باید به سلطان جنگل بگیم ! »

___ گفتگوهای پراکندۀ زرافه ها در باغ وحش انسانی شون !


« بیا جلو !
جلوتر !
بذار خالای رو تنتو بشمرم ببینم سرنوشت چی برات مقدر کرده . ...
خالات فرده ! این یعنی تو یه شخص خاص هستی و در آینده به جاهای خوب خوب می رسی. ..
ئه ! 
یکی شون که تتو بود که !
خب حالا زوج شدن . تو هیچی نمی شی . ولی اگه تلاش کنی میتونی به جاهای خوب خوب برسی »
__ زرفونیو ؛ کولی سرگردان قبیلۀ زرافه ها و فالگیر



« اوون گردن درازای بیخاصیت !
همونایی که جلو جلو میرن و برگای تازۀ خوشمزۀ درختا رو لُف لف می خورن ! همونا که از زرافیت بویی نبردن ..
اینا که موقع تربیت بچه میشه فقط بلدن جای لالایی شعرای بندتمبونی یادشون بدن وقاه قاه بخندن ! اینا که فقط فکر قر و فرشونن و هر روز شاخاشونو برق میندازن ، تا چششون به یه زرافۀ خوش خط و خال میفته گردن درازشون و کج می کنن طرفش و فکر می کنن ماها نمی فهمیم ..
آها همینا رو میگم !
اینا رو باید یه روز گرفت همه رو ازگردن گره زد ! »
*نعرۀ جمعیت پلاکارد به دست*
__ زرافینا ( فمینیست دو آتشه )



« هر روز صبح پیش از بازکردن چشمهایم ، یکی از خالهای پوستم را هایلایت میکنم ؛ برای یادآوری هدف جدیدی که در ان روز باید به آن برسم »
__ زارفونی زرافینسون ( زرافۀ ایده آلیست )



«دنیای من زمینۀ زرد کرم رنگی ست
که آرزوهایم با خال های قهوه ای بر آن نقش بسته »
__ زرافۀ خیال پرور


توصیه م به اون دسته از عزیزانی که علاقه و تمایل شدید و دیوانه واری به تخلیۀ انرژی از ذات مبارکشون دارن اینه که :
به جای نک و نال و بدبینی و انتقال ویروس خانمان براندازش از طریق یادآوری خاطرات تلخ گذشته و پیش بینی های تاریک آینده ، لطفا یه شیلنگ بردارید و این انرژی سرگردان رو به کسانی که بهش نیاز دارن برسونید .
ثواب داره ، خودتون هم تخلیه میشید ، هیچ سمی هم در بدنتون باقی نمی مونه
* واقع بین بودن و مفید واقع شدن با این قضیه فرق داره . وقتی ما را به خیرشان امید نیس لااقل شر نرسانن


واویلا!
من به زرافه حساس شدم !
فرنوش ایشالله پاتیل معجونت نترکه این چه کاری بود بشــــــــــــــــر ؟؟
* نه که از اولش هم رو زرافه آبسشن داشتم ؛ الان حساسیتم بیشتر شده !
زرد خال خالی :))))))))))


October 28, 2013 · Tehran, Iran ·

یه جایی باید توی عالم وجود باشه ، چیزی بین این دنیا و برزخ .. چیزی مثل بعد چهارم _ مثلا بعد 3 و یک دوم ! _ آره همین خوبه :))
که آدم بتونه مثلا لُپ یه کسایی رو بکشه ، تو چشمای بعضیا با عمق بیشتری نگاه کنه ، با بعضیام برقصه اصلا ، .. و آب از آب تکون نخوره . همه چی همون طور ناب و خالص باقی بمونه . مثل نواخته شدن 12 ضربۀ نیمه شب ، بعدش اون لحظات به طور خودکار تا بشن برن تو یه جعبه هایی .. دور از دسترس زندگی روزمرۀ 3 بعدی مون ..
* لابد لازمه که میگم دیگه ! خدایان نمی خوان یه فکری بکنن ؟؟ همه ش جنگ و دو به هم زنی آخه ؟ یه ذره خلاقیت داشته باشین خب !


به طور طبیعی ش وقتی میرم پارچه فروشی ، بین اون همه رنگ و طرح و .. انرژی های بالقوه ای که در توپ توپ پارچه نهفته و می تونه آزاد بشه ، پیشگویی هایی که برای آینده هر کدوم دارم در آن واحد ، ... میشم یه نیمه دیوانۀ حسرت به دل که چرا پارچه فروش یا طراح پارچه نیستم .
بعد 6 ماه دوم سال که پام به کاموا فروشیا باز میشه دیگه بال بال می زنم اونجا 
امروز جلو در پاساژ کاموایی ، هنوز یه پام تو پیاده رو و یه پام رو پله ، نیشم از بناگوش دررفته بود و مدهوش و روح _از جسم گریزان شده بودم .
* اون مغازه هه بود ، گفته بودم دوست دارم داشته باشم ؟ در راستای انتخاب شغل آینده .. هنوزم سر حرفم هستم . :))


« هر لحظه پرواز کنان خواهم رفت . باید این حکایت را کوتاه کنم در غیر این صورت بسیاری از مردگان همان طور در جوهردان باقی می مانند » ص 292
__ اینس روح من / ایزابل آلنده


ctober 9, 2013 ·

تقدیر و تشکر :)
تقدیم به همسرم
مارگانیت و فرزندانم,
الا
,
رز و

دانیل آدام
که بدون آنها این کتاب
باید دو سال پیش تکمیل میشد...!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد