خب خب خب،
کتاب بالینم را عوض کردم.
برج قشنگم را دیشب تمام کردم و خیالم راحت شد.
جلد دوم یاغی شنها را گذاشتم کنار بستر تا از امشب باز هم با امانی جذاب همراه بشوم.
انشاءالله!
با اینکه از برنامهها عقبم و کمی استرس بیخود هم وارد خون و روحم کردم، از همهچیز راضیام.
کمکاری نبوده، برنامهریزی کمی مورد داشت. دیروز هم قرار بود یک اتفاق دیگر بیفتد تا باز دو هفتهی دیگرم را خراب کند اما مسئولیت جدید را نپذیرفتم و بهخیر گذشت.
ولی سرعت کتابخواندنم طوری شده که جزئیات خیلی کمی یادم میماند!
و اینکه باز هم بوی داستانهای امریکای لاتین به سرم زده! مارکز و آلنده و... و چقدر هم دلم برای تکراریها تنگ شده!
عالیه
واقعا خوش به حالتون کتاب خوندن با همه وجود عالیه