ماجرای تمشک‌ها

بله، من هم کنترلگر درون دارم که بعضی وقت‌ها عصبانی و بی‌منطق می‌شود. خیلی زرنگ است و سال‌هاست که نمود بیرونی‌اش را، با نگرانی بابت بی‌اطلاعی از عزیزانم، نشان می‌دهد؛ می‌خواهد خودش را این‌طوری توجیه کند. امروز مچش را گرفتم؛ وقتی که توی ذهنش هم‌زمان متوقعانه فحش می‌داد و ظاهری نگران به خود گرفته بود و به تصویری در دوردست جان می‌بخشید: تصویر دختربچه‌ی پریشانی که لب ساحل آفتابی زیبایی گریه می‌کرد و بی‌هدف به این‌طرف و آن‌طرف می‌دوید و شوری اشک‌هایش با گزش سخت خارهای تمشک وحشی روی دست‌های بی‌دفاعش در هم شده بودو دیگر از صدای امواج لذت نمی‌برد و زیرلب هم فحش می‌داد و هم به‌شدت دلتنگ شده بود.