سندباد پررو

تو رو بیشتر از همه یادم مونده. چون اوگرها خواب آینده رو می‌بینن: نتیجه‌ها، همه‌ی احتمالات. و تو لابه‌لای خواب‌هامون بافته شدی. یه تار نقره‌ای در فرشینه‌ای از شب

ص 78

علی‌الحساب، بروم این خانم [صبا طاهر] را بیابم و شانه‌هایش را محکم بگیرم و لپ‌هایش را ماچ محححکممم بکنم!

دیروز چند صفحه خواندم؟ 216 و البته وسط روز انگار دوتا میله‌ی دردناک داشت از مرکز هردو چشمم می‌زد بیرون. فکر کنم بیشتر بابت این بود که چند ساعت در نور شدید نشسته بودم.

بله، نور همیشه مرا وسوسه می‌کند؛ منجی بی‌بدیل انکارناپذیر من است ولی می‌تواند، در کنار آن، تباه‌کننده‌ی قهاری هم باشد. حالا نمی‌دانم از روی قصد یا چه. نهایتش ترجیح می‌دهم، اگر در دامانش کباب می‌شوم، بعدش جوجه‌ققنوسی از خاکسترم پدیدار شود!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد