زندانی زمان

دیروز که به یکی از کتاب‌فروشی‌های دنج محبوبم سر زدم، با دیدن و تورق چند کتاب، به‌شدت دلم خواست هرچه اپلیکیشن کتاب‌خوانی را دردسترس داشته باشم و کتاب‌های مورد علاقه‌ام را در آن‌ها پیدا و با هم مقایسه‌شان کنم و بهترین را انتخاب کنم و بخوانم و ... و.... .... مخصوصاً که دیدم کتابی از ثافون مرحوم به قلمی دیگر ترجمه شده است. اما مسئله این است که چند ترجمه‌ی اسپانیایی به فارسی که خوانده‌ام خشک‌تر و شکننده‌تر از ترجمه‌های انگلیسی‌ـ فارسی بوده‌اند و نمی‌دانم دقیقاً چرا.

از طرفی، در اپلیکیشن طاقچه، همان کتاب و کتاب دیگری از همان نویسنده را پیدا کردم که به نظرم بیشتر می‌شود به مترجمش اعتماد کرد. ولی نکته این‌جاست که من کلی کتاب ناخوانده دارم و واقعاً واقعاً مرددم! البته بیشتر تمایل دارم همچنان خودم را تنبیه کنم/ از اقدامی هیجانی و وحشیانه درباره‌ی خرید کتاب های جدید دور نگه دارم مگر به خودم ثابت کنم شروع کرده‌ام خوب‌کتاب‌خواندن.

ـ النا فرانته هم توی ذهنم در صف انتظار خوانده‌شدن کتاب‌هایش نشسته. باید برای عطش کتاب‌کاغذی‌خواندن هم چاره‌ای بیندیشم تا با اپ‌ها و ابزار خیلی مفید و کم‌جا و به‌صرفه دوست باشم.

خلاف‌ـ انتظار‌ـ نوشت: دیروز دنبال کتاب شعر جشن ناپیدا از شمس لنگرودی بودم و پیدایش هم کردم اما، بعد از تورق، به این نتیجه رسیدم همان شعر کتاب که مرا دنبالش انداخته بود از همه جذاب‌تر است. دلم نمی‌خواست بدون مجموعه‌شعری از این شاعر بیرون بروم. پس مجموعه‌ای عاشقانه برداشتم و حتی از ورق‌زدن و تماشای ظاهر قشنگش و خواندن چند سطری اتفاقی از آن کلی لذت بردم.

کتاب پنجاه و سه ترانه ی عاشقانه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد