ملاقات در میان امواج

طی توفیق اجباری، دیروز قصه‌ی یک سال مزخرف را خواندم، بار دوم و با فاصله‌ی یک ماه از خوانش قبلی (بهتر بود کتاب‌ها زودتر از این‌ها خوانده و پس فرستاده می‌شدند! ولی باز هم خوب است که خوانده می‌شوند).

امواج خوبی می‌آیند و می‌روند؛ مثل همیشه، مدتی رفت و بازگشت دارند تا بالاخره در ساحل و اقیانوس حل می‌شوند و نوبت موج‌های بعدی می‌شود که آرام‌آرام از دوردست‌ها نزدیک شده‌اند. در این میان، تیله‌های رنگی و صیقلی نصیب من می‌شود و گاهی از دور، نهنگی در حال شنا و آب‌افشانی می‌بینم و رنگین‌کمانی که می‌سازد جایزه‌ام است.

صیقلی‌ـ نوشت: دیروز این قضیه‌ی «من کردم و من کردم» طرف خیلی روی مخم بود. من طوری بار نیامده‌ام که هر کار/ لطف کوچک و بزرگی که از دستم برآمده، هر از گاهی، به چشم کسی بکشم (چه خود آن شخص، چه در غیاب او و به صورت رزومه‌ی شخصیتی‌ام)؛‌ به همین علت هم از چنین کاری واقعاً بدم می‌آید. این باعث می‌شود تصمیم جدی بگیرم که از چنین افرادی توقع کمک نداشته باشم و حتی گاهی دستشان را پس بزنم، به هر قیمتی!

تا حالا فکر می‌کردم اگر بعضی لطف‌هایش را بپذیرم، به گفته‌ی پیامبر جبران، من هم دارم لطف می‌کنم (البته در کنار سایر مواردی که از دستم برآمده و انجام داده‌ام) ولی همه‌ی این‌ها و ارزش‌هایشان به کنار، از چنین کاری به‌هیچ‌وجه خوشم  نمی‌آید. دیروز هم که متوجه شدم دارد الطافش را به دیگری یادآوری می‌کند، خط‌خطی شدم و ممکن بود واکنش تندی نشان بدهم. به‌خصوص اینکه جایی مرا هم دخیل کرد!

ـ بعضی‌ها «کار خوب» را انگار فقط در حد یک جمله یاد می‌گیرند و دیگر با صورت انجام‌دادن و احساسات خود و دیگران در قبال آن کاری ندارند و نمی‌توانند سرمستی حاصل از بزرگواری‌شان را کنترل کنند!

ـ یک‌روز به صورتی این را به او ابراز خواهم کرد. علی‌الحساب، گوشم را پیچانده‌ام که تا می‌توانم زیر «دیون» الکی قرار نگیرم و حتی سؤا‌ل‌هایم را از مراجع دیگری بپرسم که رفتارشان دلنشین‌تر و طبیعی‌تر است.

ـــ احساس اجباری‌بدهکاربودن به کسی و ناتوانی در نقد او، به‌سبب همین بدهکاری، را دوست ندارم.در این مورد، خودم را «آزاد» می‌بینم نه «نمک‌نشناس». در هر صورت، خودش لطفش را بی‌ارج کرده است!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد