در اسپانیا برای اسپانیا گریستم

روز خلاصی بین دو مشغله‌مندی است! البته دو کتاب برای بررسی عجله‌ای دارم و چندین ساعت وقت می‌گیرد اما چندین بار را به مقصد رساندم و هین هین [1] رفته‌ام سراغ تحویل‌گرفتن بعدی‌ها.

آسمان از پنجره‌ی من عجیب و جادویی و هیجان‌انگیز است؛ بعد از بارشی درشت و پرسروصدا، شلوار طلایی‌اش را بالا کشیده ولی بازم هم نرم‌نرم می‌غرد. بیشتر آسمان خاکستری کمرنگ است و آن ته، روبه‌رو، سفید خاک‌گرفته. بالای سر مزرعه‌ی آموزشی، بین این خاکستری‌ها یکهویی سفید پنبه‌ای سه‌بعدی و حجیم است از ابر و حفره‌ای به آبی پس‌ِ پشتش باز شده که دلم می‌خواهد هرطور شده از آن بالا بروم و همه‌چیز را در این پهنه‌ی پایین‌تر از خاکستری ترک کنم. دوست دارم بعد از مردنم روحم چنین مسیری را بپیماید (بعد از 120 سال!). از گوشه‌ی سمت راست حفره‌ی قشنگ، پاره‌ابرهای خاکستری جذابی آویزان‌اند و آن‌قدر این بخش از آسمان نزدیک به نظر می‌رسد که، طبق آن کلیشه‌ی قشنگ قدیمی، می‌توانم دست دراز کنم و بگیرمشان. آن‌قدر زیباست که ناگهان یاد خواب دیشبم می‌افتم. خواب آن پس‌کوچه‌ی پرپیچ‌وخم که با کاشی‌های طرح‌دار محبوبم تزئین شده بود. در خوابم هم داشتم به زمان هواپیماسواری فکر می‌کردم که گم شده بود و اصلاً یادم نمی‌آمد. کرونا هم توی خوابم بود و در قالب چند زامبی اسپانیایی، که سرفه می‌کردند، سر گذاشت دنبالم. ولی با پناه‌گرفتن در فروشگاهی بزرگ و با استفاده از سبدهای خرید چرخدار، جلویش درآمدم. بعد هم ماجرای بستنی‌های اسکوپی، که داشتند آب می‌شدند، در اقامتگاهمان و... دیگر زمان بازگشت بود.

راستی، چرا همیشه گریه‌کردن توی خواب‌هام این همه لذت‌بخش و گواراست؟ دارم مشکوک می‌شوم نکند توی این مورد هم خوش‌اقبالی ذاتی‌ام پارتی‌بازی کرده؛ مدت‌هاست در بیداری گریه نکرده‌ام (مگر برای آهنگ Llorona با صدای آنخلای جذابم و آن بازآفرینی ربنا با سنتور که چند روز پیش گوش دادم)؛‌آن‌ها هم اشک‌های بی‌اختیار بوده‌اند و کوتاه و آرام. لابد دل فورچونایم برایم سوخته و گااااهی در خواب این عطیه را با این لذت به من می‌بخشد.

بله، عزیز دلم همین که من قصد بیرون‌رفتن دارم دوباره تنگش گرفته! جیشت را بکن، دیرتر می‌روم.

[1]. صدای اسبم است.

نظرات 1 + ارسال نظر
پرکلاغی یکشنبه 14 اردیبهشت 1399 ساعت 23:56

هین‌هین :))
شلوار طلایی :)))
زامبی اسپانیایی :)))))) وای خدایا.

مشغله‌مندی بررسی کتاب چیز جالبی به نظر می‌رسه. من افسوس می‌خورم چرا اون زمان که برای مجله‌ی آنلاینی کار می‌کردم، خیلی بررسی کتاب ننوشتم. البته کار سختیه و خب کتاب خوندن هم زمان خودش رو می‌خواد.

:)))))

برای من خیلی جالبه! از جهتی، بهم کمک می‌کنه کتاب رو بهتر بفهمم و براش بیشتر وقت بذارم. آره به نظرم سخته، برای من هنوز سخته چون اول راهم و تازه، کتابایی که میخونم گاهی کم‌حجمن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد