سایه‌هایمان

دنیا پر از سایه است، اسماعیل؛ سایه‌هایی بسیار بدتر از آن چیزی که من و تو آن شب در کرَوِن‌مور با آن جنگیدیم. سایه‌هایی که دنیل هافمن، در مقایسه با آن‌ها، بازی بچه‌گانه‌ای است؛ سایه‌هایی که درون تک‌تکمان‌اند.

ص 240


چه‌همه ننوشته‌ام!

چه عادت کرده‌ام به نبودن اینجا!

ـ کتاب قشنگم: تماشاگر در سایه؛ جلد سوم از سه‌گانه‌ی مه است که دیروز تمامش کردم.

مدتی است مستر فنچ و مستر ریس را هم رها کرده‌ام؛ انگار بهشان بی‌اعتماد کم‌اعتماد شده‌ام. ولی جاس کارتر هنوز در گوشه‌ی ذهنم می‌درخشد.

بهتر است به همان نقاط روشن بچسبم. برای همین، نکات جالب‌توجه کتاب قشنگم را یادداشت می‌کنم:

ـ هانا و آلما ناخواسته سایه را آزاد کردند.

ـ لازاروس: جادو بخشی از فیزیک است.

ـ طنز بعضی جملات در صفحه‌های ابتدایی خیلی جالب بود: آرمان از دنیا رفت ولی بدهی‌هایش با او نرفتند (نقل به مضمون و البته مسلم است که در کتاب قشنگ‌تر بود جمله).

ـ تعلیق و هیجان ص 145، وقتی ایرن دستش را روی دستگیره‌ی در گذاشته بود تا وارد اتاق شود،‌خیلی خوب بود.

ـ این کتاب با جلد اول تشابهات خیلی خوبی داشت. هدف سایه در هردو بازگشت انتقام‌آمیز از روی نفرت ناشی از بدعهدی طرف‌هایش بود؛‌ساعت‌هایی که حرکت عقربه‌هایشان برخلاف جهت معمول است.

ـ داپل‌گانگر: سایه‌ی جداشده از شخص که با او دشمن است.

ـ داستان لازاروس برای دوریان هم ممکن بود واقعی باشد هم ساختگی. ولی آن مرد مرموز معامله‌گر توی داستانش، اگر واقعی بود،‌چه کسی بود؟

ـ دوران سخت کودکی: پناه‌بردن به هافمن و راضی‌شدن به معامله با او. لازاروس: تلقین غلط در کودکی باعث احساس گناه در من شده بود. با آلما،‌ فهمیدم که من هم پاک بودم، گناهی نداشتم و لیاقت دوست‌داشته‌شدن را داشته‌ام.

ـ هم‌زمانی خواندن دفترچه از سوی ایرن با رازهای عمارت؛ هم‌زمانی جشن سالیانه‌ی سپتامبر با خاطرات آن؛

ـ اسم اصل کتاب: نورهای سپتامبر. ایران هم در پایان نامه‌اش به آن‌ها اشاره می‌کند.

ـ هافمن خواهان قلب (توجهه و انقیاد محض) بچه‌ها بود. او قول عشق و اطاعت ابدی از آن‌ها می‌گرفت و تماشاگری در سایه بود. در ترجمه‌ی انگلیسی، اسم قشنگی برای کتاب انتخاب شده.

ـ جمله‌های پایانی کتاب، از زبان ایرن، را دوست دارم؛ هم درمورد نورهای سپتامبر که پر از امید و آرامش است و هم درمورد سایه‌های درونمان که حاکی از شناخت درست است. ایرن قهرمان دوست‌داشتنی من است.

ـ چنین تصویرها و فضاسازی‌هایی در کتاب بود؛ اما اندک. می‌شد با این‌ها رمانی با دوبرابر صفحات این کتاب نوشت:

مادام سارو... پیشگویی چوبی که با دست‌های پرچین‌وچروکش ورق‌های تاروت را بر می‌زد، یکی زا انتخاب می‌کرد و به تماشاگر نشان می‌داد... هانا خیلی سعی کرد نگاه نکند اما بی‌اختیار نگاهی به تندیس ترسناک کولی انداخت. ناگهان چشم‌های پیشگو باز شد و کارتی به طرف هانا گرفت. کارت اهریمن سرخی را در میان حلقه‌ی آتش نشان می‌داد. ص 64

ـ و این؛ چقدر شاعرانه و زیبا:اینجا چیزی نبود جز انعکاس تیره‌ای از تنهایی لازاروس که در بیست سال گذشته او را از پا انداخته بود. هر تکه از آن جهان شگفت‌انگیز اشکی خاموش بود. ص 29

هر سه کتاب از این پیش‌درآمدهای جذاب دارند که خواننده را با خود به درون داستان می‌کشند و رغبتش را برای خواندن بیشتر می‌کنند. هر سه در این شیوه شبیه هم‌اند: فضاسازی‌های قوی برای ورود به ماجراها و بعد درگیرشدن در خود ماجراها. لحن توصیف‌ها هم تغییر می‌کند؛ شیوه‌ی انتقال هراس و تعلیق در پیش‌درآمدها بیشتر با توصیف و تصویرهای ذهنی است ولی در اواسط و انتهای کتاب‌ها، با پرداختن به حوادث و فضاهای واقعی است.

ـ تقابل‌ها: نور و سایه؛ آتش و سایه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد