سندباد پرنده و «آدما»

(جوناتان تروتس، پشت پنجرة زمستانی خوابگاه،‌ در حالی که داشت به شهر نگاه می‌کرد و درمورد آینده‌اش خیال‌پردازی می‌کرد)
با خودش فکرکرد: خنده‌آور است اگر زندگی زیبا نباشد.

ص 85

وقتی این کتاب را می‌خواندم، تعطیلات تابستان بین پنجم دبستان و اول راهنمایی بود. آن‌قدر از خواندنش هیجان‌زده شده بودم که با خودم به اردوی سه‌روزة آن سال بردمش. بعدها باز هم خواندمش و دخترعمه‌ام هم تهش یکی از ترانه‌های گوگوش را نوشت که آن روزها خیلی دوستش داشتیم؛ چیزی که خیلی با دنیای ما فرق داشت و بزرگانه بود.

گل‌آرا توی اردو اسم بلندی‌های بادگیر را برده بود و بیشتر بچه‌ها طرفدار تیم فوتبال آرژانتین بودند و آلمان فینال را برده بود و ... همه با هم خوب و مهربان بودند. با دختری از علی‌آباد دوست شده بودم که آدرس پستی‌ام را گرفت اما چند ماه بعد، خودش آمده بود دم در منزلمان و نامه‌اش را با نقاشی قشنگش بهم داده بود! دنیا آن‌قدر کوچک بود که در شه رما فامیل داشت و وقتی مهمان آن‌ها بود، اسم مرا برده بود و شهر هم آن‌قدر کوچک بود که فامیلشان مرا می‌شناخت (شاید هم فقط آدرس ما را راحت پیدا کرده بود!) و او را آورده بود آن‌جا. اصلاً یادم نیست آن فامیل که بود. برای همین نمی‌توانم به یاد بیاورم واقعاً همدیگر را می‌شناختیم یا نه.

حیف شد که همان کتاب قدیمی خودم را ندارم. هدیة تولدم بود از طرف هاله و دست‌خط دخترعمه در آن بود!

بله،‌هیجان همین دنیاهای قشنگ کتابی به من جرئت خیال‌پردازی و آرزوکردن و امیدواربودن می‌داد. دیشب که به صفحات دعوای بچه‌های دو مدرسه رسیده بودم،‌ یادم افتاد این مدل حمله‌کردن به حریف و غافلگیرکردنش را از ماتیاس یاد گرفته بودم. حالا نه اینکه خودم دعوایی باشم! ولی خیلی خوب توی ذهنم میخش کرده بودم و خیلی هم دوستش داشتم. هنزو هم از شیوه‌های محبوب من است!

فکر می‌کنم قهرمان ذهنی من مارتین بود یا ترکیبی از مارتین و جونی ولی الآن دوست دارم غلظت فراوانی از ماتیاس را هم به این ترکیب اضافه کنم.

به روال مرض همیشگی‌ام: فیلم این کتاب را ساخته‌اند یا نه؟

ـ کلاس پرنده، اریش کستنر، ترجمة علی پاکبین، کانون پرورش فکری.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد