چشم سبز یا عسلی؟ مسئله این است [1]

سرصبحی، خواب مرضیه را دیدم و توی سالن و راهروهایی بودیم که قرار است فردا آنجا باشم و بعدش با هم رفتیم جایی در خیابان انقلاب که راحت صحبت کنیم و تقریباً جلوی چشمانم تغییرقیافه داد اما برای من منطقی بود و بعدش چون فکر می‌کردم نباید خیلی از جلسه عقب بمانم، باهاش خداحافظی کردم و قراری گذاشتیم برای زمانی بهتر و ...

خیلی از دیدنش خوشحال بودم.

از خواب که بیدار شدم، نصف روز را منتظر بودم از او خبری بشود.

[1] یکی از نمودهای تغییرقیافه که گفتم این بود که رنگ چشم‌هایش سبز بسیار خوش‌رنگ شد. الآن که به این قضیه فکر می‌کردم،‌ یکهو یادم آمد رنگ چشمان خودش هم روشن‌تر از ماها بود؛ میشی عسلی خیلی روشن که با آن پوست سفیدش چه بسا به طیفی از سبز هم ممکن بود نزدیک باشد.