باز هم از آن موارد اتفاقی

امروز حدود دوسوم از کتاب راز موتورسیکلت من (رولد دال) را خواندم. رولد دال است و انتظارها بر جذابیت کتاب و داستان استوار است. این کتاب، از دید من، هم بامزه و جذاب است و هم نه. کتاب لاغر کوچکی که در یک نشست تمام می‌شود پر است از نام پرندگان (طبعاً آن‌ها که در دوران کودکی نویسنده پیش چشمش بوده‌اند) و اطلاعاتی درمورد آن‌ها. این اطلاعات را می‌شود خیلی مفصل‌تر و همراه با تصویر پرندگان مزبور در اینترنت یا کتاب‌های علمی پیدا کرد. انگار علاقة دال به توصیف آن‌ها،‌ که یادآور هیجان خوش دوران کودکی‌اش است، بر قدرت نویسندگی او چربیده و بسیاری از سطرهایی که می‌توانست با مطالب جالب‌تر، مانند ماجرای موتورسیکلت و بلوط و ... پر شود، تبدیل شده به نثری معمولی و دربردارندة اطلاعات. حتی آن‌جا که درمورد موش کور توی حیاط صحبت می‌کند، یکهو نثر به سمت اطلاعات‌دادن پیش می‌رود. ولی آنچه در این مورد می‌گوید مطلب بامزه‌ای است و از طرف دیگر هم، آن را با ماجرای جالبی می‌بندد به همین دلیل ضعف به شمار نمی‌آید.

چون کتاب را تمام نکرده‌ام، بهتر است چیز بیشتری درموردش ننویسم. مثلاً اشاره نکنم که آیا موتورسیکلت دیگر قرار نیست در کتاب ظاهر شود؟ نام کتاب کمی دهن‌پرکن و گول‌زننده نبوده آقای دال؟

خب،‌ شاید با تمام‌شدن کتاب باید بیایم و از آقای دال عذرخواهی کنم چون زود قضاوت کرده‌ام.

ولی از حق نگذریم، همین چند صفحه توصیف طبیعت دوران کودکی‌اش واقعاً برایم جذاب بود؛ مخصوصاً سپری‌کردن دو تعطیلات؛ یکی آن تعطیلات تابستانی که در جزیره‌ای سپری می‌شد و در زمان مد، موج دریا به یکی از دیواره‌های کلبه می‌خورد. دیگر آن تعطیلاتی که آقای دال، اولین‌بار، به‌تنهایی و بدون خانواده‌اش رفت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد