«زییاپ لاسما» [1]

«بی‌بی‌م همیشه میگه ما گناهکارهایی هستیم که گیر افتاده‌ایم توی شکم ماهی. به این راحتی نمی‌میریم. وقت مردن که برسه، اون وقت ماهی دهن باز می‌کنه». ص 70

کتاب [1] خیلی قشنگ و خواندنی‌ای است (تازه به میانة آن رسیده‌ام البته) فقط یک بخش‌هایی دارد که شخصیت‌ها شروع می‌کنند اطلاعات‌دادن؛ مثلاً درمورد سرعت گلوله، اصطکاک چرخ‌های ماشین با جاده، ... این موارد هم برای پیشبرد بخش‌هایی از داستان مطرح می‌شوند ولی انگار جای خودشان را راحت بین کلمات دیگر باز نکرده‌اند و برای من که توی‌ذوق‌زننده بوده‌اند. از بین این موارد، تا اینجا، «چهارصدهزارم ثانیه» و «کشیدن مربع با نگاه به آینه» را توانستم هضم کنم و مثلاً اولی مثل این جمله‌های توجه‌برانگیزی بود که در جاهایی از فیلم‌ها و داستان‌ها می‌گویند و یک‌جور خاصی توجهت جلب می‌شود و بعد می‌فهمی تشبیه یا تفسیر جالبی در کار بوده  حتی ممکن است آن جمله‌ها را جایی یادداشت هم بکنی. اما باز هم کاش این وسط پرسش و پاسخ کوتاه سام و سارا پیش نمی‌آمد؛ خود سارا توی ذهنش با چند جمله می‌رسید به اصل مطلب. یا درمورد اصطکاک چرخ‌های ماشین، یونس می‌توانست بدون دادن اطلاعات علمی بگوید: «خب این پیانو سنگینه، حرکتتون کند میشه». البته وقتی این مسئله چندبار تکرار می‌شود، آدم فکر می‌کند شاید این عمد بالاخره به نتیجه‌ای برسد. ولی خب چون شده خورة‌ مغزم موقع خواندن این کتاب، باید به آن اشاره کنم تا بعداً، اگر شد، به نتیجة لازم برسم.

[1]. نام‌گذاری فصل اول و ارتباطش با مطالب خود فصل را خیلی دوست دارم.

[1]. عاشقانه‌های یونس در شکم ماهی، جمشید خانیان.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد