یک «گور باباش» گفتم و عشق به زندگی در دلم جوانه زد

می‌دانی؟

یکی از قشنگی‌های دنیا این است که می‌توانی، هروقت لازم شد، پروندة کاری را، هرجایش باشی، ببندی و بگذاری‌اش کنار؛ همین‌طور نیمه‌مانده و ناتمام. این امکان را داری بعدها، سر فرصت و حوصله و ...، بروی سراغش و ایرادهای احتمالی‌اش را رفع کنی و به‌خوبی ادامه‌اش بدهی.

اگر این امکان نبود، دنیا برای من یکی که جای تقریباً وحشتناکی می‌شد!

پ.ن.: فعلاً دوست دارم شعر مولانا جان در ابتدای صفحه‌ام باشد؛ شاید حتی آن را وصل کنم به سال جدید. پس احتمالاً طی ساعت‌های باقی‌مانده از امسال، هرچیزی بنویسم، ساعت پست شعردار را تغییر می‌دهم تا بیاید بالا.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد