از سههفتة پیش، هر دوشنبه خانم موقر تقریباً مسن دوستداشتنیای را میبینم که احساس عجیبی را در من بیدار میکند؛ از همان اول، به نظرم رسید احتمال دارد با مادربزرگم نسبتی داشته باشد! ابتدا ذهنم رفت سمت اینکه مثلاً خواهر ناتنیاش است اما برای این منظور، خیلی باید جوان باشد. پس در ذهنم، او را خواهرزادة ناتنی مادربزرگم تصور کردم؛ شاید یکی از کسانی که میراثدار شباهت زیبای ظاهری اجداد مادرِ مادربزرگماند.
الآن یادم افتاد که مادربزرگم بیشتر شبیه پدرش بوده تا مادرش. خب، چون من نه اجداد مادری مادربزرگم را میشناسم و ازشان سرنخی دارم و نه اجداد پدریاش را، میتوانم تصور کنم مثلاً نوة عمة مادربزرگ است! ولی به دلم نمینشیند. دوست دارم همخون مادرِ مادربزرگم باشد. شاید به همان دلیل گمکردگی نسلدرنسلمان!
واسه این پست قبلاًها نظر گذاشته بودم اما هی ارسال نمیشد. نوشته بودم: «وای از این خانمای مهربون موقر میانسال دوستداشتنی که گاهی معاشرت باهاشون از چند تا همسن و سال بیشتر لذتبخشه». منم با یکی از این خانمها تا مدتها دوست بودیم و خیلی چیزها ازش یاد گرفتم.
منم همینطور! خیلی دوستشون دارم.
متأسفانه با ایشون دوست نشدم فقط هر هفته که میبینمشون سعی می کنم به زور هم شده بهشون سلام کنم :)))
چقد بد که نظرها نیومد! بزنم تو دهنش!